بیانات منتشر نشده امام خامنه ای در دیدار با نمایندگان تشکلهای دانشجویی - ۱۳۷۶/۱۱/۱
همه ساله، در ماه رمضان، حضرت امام خامنهای با گروههای مختلفی از مردم دیدار میکنند که همواره، یکی از شیرینترین دیدارهای این ماه، دیدار با نمایندگان تشکلهای دانشجویی میباشد. نخستین بیانات ایشان در دیدار با تشکلهای دانشجویی در ماه رمضان مربوط میشود به بهمن ماه ۱۳۷۶ که متن این بیانات تاکنون از مجاری رسمی منتشر نشده است. اکنون و به بهانهی دیدار حضرت امام خامنهای با نمایندگان تشکلهای دانشجویی، «روشنی خورشید» متن این بیانات را منتشر میکند.
مخاطب: نمایندگان تشکلهای دانشجویی
تاریخ: ۱ بهمن ۱۳۷۶
شرح:
بسماللهالرّحمنالرّحیم
اولاً از برادران و خواهران عزیزم تشکر میکنم که لطف کردید، این دعوت را پذیرفتید و تشریف آوردید، و افطاری را با هم بودیم. ثانیاً در سال گذشته، ما شبیه همین جلسه را با دانشجویان -پسران و دختران- داشتیم؛ بعد که من رفتم -طبق معمول، بعد از افطارها یک خرده سنگین میشوم، رفتم که استراحت کنم- دانشجوها هم رفتند، حس کردم که یک چیزی در این جلسهی ما کم بود! صِرف اینکه تعدادی از برادران و خواهران بیایید، سر یک سفره با هم افطاری بکنیم و هرکدام سراغ کارمان برویم، به نظر من رسید که کافی نیست! جلسه، یک چیز کم دارد؛ این دیدار حالای ما برای رفع آن کمبودی است که سال گذشته تجربه شد.
الان هم من انشاءالله چند دقیقهای بیشتر صحبت نمیکنم؛ چون بعد از افطار، خیلی معلوم نیست که بیش از چند دقیقه، حال و مجالی داشته باشم و خیلی حرف بزنم. حالا یک مقدار حرف میزنیم؛ مگر اینکه جلسهی شما، ما را از همه چیز غافل کند و انشاءالله به شوق بیاورد!
امشب، شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان است. خوشبختانه امسال، اول ماه ثابت شد؛ یعنی در این که امشب، شب بیست و سوم است، هیچ شکی نیست، و به احتمال زیاد، شب قدر است. به نظرم رسید این توصیه را به شما عرض بکنم که حقیقتاً امشب را برای خودتان، شب قدر کنید. قدر بدانید و تلاش کنید. همه چیز مربوط به دوران جوانی است. عبادت هم مربوط به جوانی است؛ من این را مکرر به جوانان عرض کردهام.
در سابق خیال میکردیم -خیلی افراد خیال میکردند- که جوانی را هر جور شد، انسان بگذراند و در میانسالی و پیری، مشغول عبادت بشود! دو عیب بزرگ در این کار هست؛ یعنی دو اشکالی که آن را نشدنی میکند: یکی اینکه وقتی انسان، جوان است، نشاط و توانایی جسمی و روحی دارد. برای عبادت خوب، عبادت پیگیر و باحال، نشاط جسمی و روحی لازم است.
آدمی که افسرده، خسته و ازکارافتاده است و ده نوع بیماری در بدنش هست -اساساً آدم پیر- آن توان را ندارد؛ او چگونه میتواند -مثلاً- شب احیا را تا صبح، عبادت بکند؟! اصلاً آدمهایی که مسنّند، معمولاً نمیتوانند درست و چند ساعت پشت سر هم عبادت بکنند؛ ولی جوان میتواند، خسته نمیشود -همانطور که شما کوهنوردی میکنید، چند ساعت ورزش و فوتبال میکنید- آیا آدم میانسال میتواند این همه در میدان فوتبال بدود، یا این همه از کوه بالا برود؟ چنین آدمهایی کم پیدا میشوند.
در عبادت هم همینطور است. عبادت -یک جا نشستن، رو به قبله کردن، نماز خواندن و ذهن را متمرکز کردن، همهی اینها- نشاط و قوّت جسمی و روحی میخواهد که در جوان هست؛ ولی در پیرها نیست، در میانسالها هم گاهی هست و گاهی نیست! این، یکی از علتهایی که نمیشود انسان، جوانی را به غفلت بگذراند و پیری را -به خیال خودش- به عبادت!
علت دوم، از این هم مهمتر است؛ و آن این است که انسان در میانسالی -در سنین ماها و بعد از سنین ماها، اگر کسی زنده بماند- در واقع در زمینههای معنوی، نان جوانی خودش را میخورد. اینطور نیست که انسان در سنین بالا، ناگهان بتواند خودش را ازاینرو به آن رو برگرداند؛ مگر میشود؟! این نشدنی است. جوانی را از لحاظ معنوی، از لحاظ روحی و اخلاقی، هرطور گذراندید، پیری شما هم همانگونه خواهد گذشت.
امکان ندارد که انسان در جوانی -در دورانی که عواطف و احساسات و خلقیات، در حال رویش و بالندگی و شکلگیری است- غرق در مادّیات و شهوات باشد، نه به فکر و یاد خدا، نه به فکر محبت خدا و محبت به اولیا، نه به فکر همگامی با اولیا، نه به یاد آدمهای خوب و انسانهای والا، بلکه با غفلت محض! بعد ناگهان پیر که شد، بگوید: از حالا آن طرفی میکنیم! بله، خدا دست رد به سینهی کسی نمیزند، آدمی را که هفتاد سال هم گناه کرده باشد، به آن جاده و آن خط راه میدهند؛ اما نه آنگونه که انسان بتواند حرکت آنچنانی و یک سیر موفقیّتآمیز بکند. نه آنچنان که غرق بشود و نورانیت پیدا کند، نه آنچنان که خودش را در عبادات، در محبت خدا و در یاد خدا مستغرق کند، دیگر نمیشود؛ مگر در جوانی درست عمل کرده باشید، مگر از جوانی شروع کرده باشید، آن وقت میشود در پیری استفاده کرد.
این حالاتی که شما در کسانی مثل امام -رضواناللهعلیه- در سنین بین هشتاد و نود سالگی میبینید، ادامهی حالات جوانی ایشان است. چون امام، تقریباً ۷۹ ساله بودند که به ایران آمدند و جمهوری اسلامی شروع شد؛ یعنی امام از نزدیک هشتاد سالگی این مسئولیتهای سنگین را شروع کرده است! وقتی که همهی انسانها در این سنین، بازنشسته میشوند و اهل افتادن در یک گوشه و در بستر و بیرغبتی و بینشاطی نسبت به همهی کارها! امام در آن سن، بزرگترین کارهای عالم را شروع کرد؛ ادارهی یک کشور، بلکه ایجاد یک نظام و قدم به قدم پیش بردن این نظام! این از جهت مشاغل و مسئولیتهای مهم.
امام -رضواناللهعلیه- از جهت معنوی هم همینطور بود! بنده این را مکرر گفتهام؛ معمولاً امام در ماه رمضان، دیدار نداشتند. البته ما گاهی بین ماه رمضان میرفتیم و با ایشان ملاقات میکردیم -افطاری، یا به دلیل دیگری پهلوی ایشان بودیم؛ یک بار یا دو بار- اما غالباً مردم ایشان را نمیدیدند؛ ماها هم کمتر از معمول میدیدم. بعد از ماه رمضان که انسان ایشان را میدید، در یک دیدار و ملاقاتی که با مردم حرف میزدند، آدم بهطور محسوس میفهمید که این مرد در این یک ماه، نورانیتر شده است -آدم، این را حس میکرد- پیرمرد هشتاد و چند ساله -نزدیک نود ساله- این یک ماهه حرکت میکرد و پیش میرفت! همیشه در حال حرکت بود؛ اما ماه رمضان، بیشتر و جدیتر! چون میدان، میدان مناسبتری است.
اینگونه حالات فوقالعاده که یکی در پیری، مثل جوانی در میدان معنا و عرصهی معنویت پیش برود، مربوط به جوانی خود اوست. او جوانیش را هم همینطور گذراند -با عبادت، با حال، با تضرع و با توسل- همهی آن کارهای بزرگی که کرده، آن درس عمیقی که خوانده، آن غوری که در رشتههای مختلف -در فلسفه، در فقه، عرفان و اصول- کرده بود، آن تلاش سیاسیای -در طول مدتی که تلاش میکرده- که انجام داده بود، همه در فضایی از معنویت، حال خوش و توجه و تذکر بود! معنویت باید یک فضا برای انسان درست کند.
من یادم است که در سالهای ۴۹ و ۵۰ دربارهی مرجعیت امام با علمای مشهد -که آنوقت در نجف بودند- صحبت میکردیم؛ ما پیش یکی از علمای معروف مشهد رفتیم که بسیار هم مرد بزرگوار و خوبی بود و همین چند سال قبل به رحمت خدا رفتند -مرحوم آقای میرزا جواد تهرانی که در سن هشتاد سالگی هم به جبهه رفت و پای خمپارهی ۶۰ و ۱۲۰ نشست، خمپاره هم زد! او هم مرد بسیار خوبی بود. آن وقتی که ما جوان بودیم، ایشان پیرمردی نسبتاً مسن بود- ایشان به من میگفت: «امام را -به اسم میگفت- تازه شناختهاید؛ ما ایشان را چهل سال است که میشناسیم» . ایشان میگفت: «من وقتی که برای تحصیل، از تهران -چون ایشان تهرانی بود- به قم رفتم، در حرم حضرت معصومه، چشمم به یک آقا -جوانی زیبا و خوشقیافه، دارای محاسن مشکی باریک- افتاد و هر روز و هر شب آنجا میدیدم که در جای معیّنی غرق عبادت است؛ تحتالحنک را میاندازد و مشغول عبادت میشود! محبت این مرد به دلم افتاد. بعد پرسیدم که این آقا کیست؟ گفتند ایشان، آقا روحالله است -آنوقت به ایشان، آقا روحالله میگفتند- من از آنوقت به این مرد، ارادت پیدا کردم» !
عزیزان من، «جوانی» است که «پیری» را شکل میدهد. قدر جوانی را بدانید -صفای جوانی، نورانیت جوانی- شما جوانها مثل آن لباس تازهای هستید که اگر آلودگی و چرکی هم پیدا کند، با یک بار شستن، دوباره تمیز میشود؛ با مختصری تمیز کردن، تمیز میشود. غیر از آن لباس کهنهی بیست سال گذشتهی چرکمرده شدهای است که بههیچوجهی نمیشود درستش کرد. انسان در سنین بالا آنطور میشود! خدای نکرده اگر انسان، عمرش را با گناه گذرانده باشد، هر کاری هم بکنند، آن رونق و شفّافیت را پیدا نمیکند! ولی در جوانی چرا؛ شفّافیت در جوانی، جزو ذات شماست. دلهای شما نورانی است؛ این را قدر بدانید.
ماه رمضان را هم قدر بدانید؛ و شب قدر را فوقالعاده قدر بدانید. امشب، شب قدر است. شب بیست و سوم، خیلی مهم است. البته اینکه شب بیست و سوم چه نسبتی با شب قدر دارد، این را چند جور گفتهاند. بعضی میگویند که یکی از این سه شب، حتماً شب قدر است؛ و احتمال شب بیست و سوم بیشتر از همه است، بعد شب بیست و یکم، و بعد شب نوزدهم. پس شب قدر، یکی از این سه شب است. از اول اذان مغرب تا اذان صبح، شب قدر است؛ با همهی خصوصیات: نزول ملائکه و سلام الهی، استجابت دعا و توجهات و بهتر از هزار ماه بودن و اینها.
بعضی معتقدند که نه، مجموع این سه شب، شب قدر است -یعنی نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم، مجموعاً- منتها در هر یک از این سه شب، نوعی تجلّی لطف الهی میشود. هر یک از این سه شب به صورتی، سفرهی فیض و ضیافت الهی برای دلهای زنده و بیدار است. در شب نوزدهم، حاجات، ارزاق و مقدّرات انسان نوشته میشود؛ در شب بیست و یکم اِبرام، و در شب بیست و سوم امضا میگردد. یعنی تقدیرات و مقدّرات انسانی در این سه شب، مقدّر میشود، و شما میتوانید با توجه و دعا، زمینهی تقدیرات خودتان را فراهم کنید.
البته این به معنای آن نیست که تلاش در ایجاد سرنوشت، نقش ندارد؛ چرا تلاش، علت است. هیچ معلولی بدون علت، امکان ندارد، منتها جور آوردن علتها، به نوبهی خود باز متکی به علت دیگری است. دعا زمینه را فراهم و علتها را جور میکند. شما به خدا عرض میکنید: «یا مسبّب الاسباب» ؛ اِی کسی که سببها و علتها را تسبیب میکنی، سببیت به آنها میدهی، آنها را ردیف میکنی تا این کار انجام بگیرد.
خداوند مقدمات اختیار و انتخاب را برای انسان فراهم میکند؛ یا به قول مرحوم علامه طباطبایی -رضواناللهعلیه-، دعا یکی از علل و اسباب است؛ مثل بقیهی اسباب، مثل بقیهی علل مادی و معنویای که شما میشناسید. ما در همهی عوارض، همهی پدیدهها و همهی حوادث زندگی، عللی را مشاهده میکنیم. بعضی از این علل، مادی است، بعضی معنوی و بعضی انسانی است؛ بعضی خارج از وجود انسان و بعضی مخلوطی از اینهاست. دعا هم یکی از این علل است. درخواست از خدای متعال، یکی از این علل است. لذا به دعا به چشم جدّ نگاه کنید. حقیقتاً از خدای متعال بخواهید. دعا هم اینگونه نیست که انسان، شبیه کسی که موظفش کردهاند که این را بگو، اینطور بگوید؛ مثل شعر، یا سرودی که آدم دارد میخواند! همینطور بگوید: خدایا، این را به من بده، آن را به من بده، ما را بیامرز! این، دعا نیست؛ این لقلقهی زبان است. دعا یعنی خواستن. از خدا باید بخواهی. هر چه بیشتر با الحاح و با جدّ و اصرار بخواهید، احتمال استجابت، بیشتر است. جدّ، لازم است.
بعضی از افراد تعجب میکنند؛ میگویند: دعاهای ما مستجاب نشد! اگر گفته شود شما چه کار کردید؟ چگونه دعا کردید؟ میگوید: آقا در مجلس روضه، این همه گفت، و ما هم گفتیم «الهی آمین» ! اینکه انسان نداند چه دارد میخواهد، متوجه نباشد که چه چیزی را و از چه کسی دارد طلب میکند، و اصلاً طلب جدّی نداشته باشد، این دعا نیست!
عزیزان من، یک نکتهی دیگر در این باب این است که خواستههای زندگی زیادند؛ اما بعضی خواستهها حقیر و بعضی خواستهها جلیل و عظیم و ارزشمندند. خواستههای جلیل را پیدا کنید، خواستههای عظیم و با قدر و قیمت را پیدا کنید. نه اینکه راجع به زندگی معمولیتان چیزی نخواهید؛ چرا، گاهی در همین خواستههای زندگی معمولی هم نقطهای است که خیلی تعیین کننده است؛ اما بعضی چیزها هم خیلی کوچکند.
نمیخواهم مثالی برای آن خواستههای کوچک ذکر بکنم؛ اما برای خواستههای بزرگ چرا. این دعای مکارمالاخلاق را نگاه کنید؛ دعای حضرت سجاد است -دعای بیستم از صحیفهی سجادیه است- از اول تا آخر، خواستههای عظیم، عجیب و تعیینکننده است؛ که وقتی انسان نگاه میکند، واقعاً تعجب میکند. هیچ ذهنی نمیتواند این همه خواستههای بزرگ را اینطور ردیف کند و از خدا بخواهد! این گونه شروع میشود:
«بسماللهالرّحمنالرّحیم. اللّهم صلّ علی محمّد و اله و بلغ بایمانی اکمل الایمان و اجعل یقینی افضل الیقین و انته بنیّتی الی احسن النیّات و بعملی الی احسن الاعمال» .
شروعش این است. اول برای ایمان دعا میکند؛ «خدایا ایمان من را کاملترین ایمانها قرار بده» . که اگر این دعا مستجاب بشود، انسان در میدان زندگی، هرگز شکست نمیخورد -با همین یک دعا- بیایمانی چیز خیلی بدی است؛ چیز خیلی پُرعارضه برای انسان است. انسان بیایمان، مثل یک برگ و یک پر است که بادهای مخالف، آن را از این طرف به آن طرف میبرند؛ دائم به این طرف و آن طرف کشیده میشود. انسان بیایمان، انسانی است که به اصلی و ارزشی ایمان ندارد. دلبستگی و اعتقاد با هم -توأماً- ایمان است.
«و اجعل یقینی افضل الیقین» ؛ یقین مرا برترین یقینها قرار بده -این دعای دوم- «و انته بنیّتی الی احسن النیّات» ؛ نیت و قصد من را به بهترین نیّتها برسان. چون همهی اعمال انسان، تابع نیت است. اصل در عمل، نیت است. هیچ عملی بدون نیت، عملی نیست. نیت، نشاندهندهی جهتگیری و معرفت، نشاندهندهی هدف و غایت و انتخاب انسان است. اساسیترین مشخّصهی انسان، قدرت انتخاب اوست -نیت این است دیگر- انسان بینیت، مثل همان حیوانی است که او را به این طرف و آن طرف بکشانند؛ یا مثل برگی است که دستخوش طوفانی بشود که به این طرف و آن طرف میرود. گاهی این طرف، گاهی آن طرف؛ گاهی با این، گاهی با آن؛ اصلاً نمیداند چه کار میکند! گاهی اینطور عمل میکند؛ گاهی ضد آن عمل میکند! آدم بینیت، اینگونه است.
نیت، یعنی جهتگیری -جهتدهی به کار- این جهتدهی، طبعاً باید با ملاحظه، با ترتیب مقدمات، و با اسباب و وسایل لازم باشد. انسان فکر کند و جهتی را مشخص کند. در این جهت، به حرکت در بیاید و هر کاری را در این جهت -یعنی در جهت رسیدن به غایت این راه و پیش رفتن در این راه، انجام بدهد- این، معنای نیت است. آن وقت این نیت، هر چه بهتر، هر چه شفافتر، هر چه عاقلانهتر و منطقیتر باشد، طبعاً انسان موفقتر و کامیابتر است. فواید نیت برای انسان، بیشتر خواهد بود. «و انته بنیّتی الی احسن النیّات» ، یعنی این.
«و بعملی الی احسن الاعمال» ؛ عمل مرا هم به بهترین عملها منتهی کن. امسال ممکن است ماه رمضانتان به صورتی باشد، بعد بر اثر فکر، ذکر، توجه، رفاقتهای خوب، مطالعه و تأمّل خوب، ماه رمضان سال آیندهی شما از این بهتر باشد -و به همین ترتیب- این، معنی «و انته بعملی الی احسن الاعمال» است. انسان، عمل را قدم به قدم به سمت بهترین میکشاند. فقرات دیگر این دعا هم همینطور، واقعاً عجیب است.
«اللّهم وفّر بلطفک نیّتی و صحّح بما عندک یقینی، و استَصلِح بِقُدرَتِک ما فسد منّی، اللّهم صلّ علی محمد و اله و اکفنی ما یشغلنی الاهتمام به و استعملنی بما تسألنی غداً عنه» ،
ببینید این دعا چقدر دعای پرمغزی است؛ میفرماید: آن چیزهایی که همت مرا به خودش و اهتمام مرا به آن مشغول میکند، خودت کفایت کن. جوری ترتیب بده و کیفیتی را پیش بیاور که دچار این چیزهایی که ذهن مرا به خودشان مشغول میکنند -وسایل روزمرهی زندگی- نباشم. پس چه بشود؟
«اللّهم اکفنی ما یشغلنی الاهتمام به و استعملنی بما تسألنی غداً عنه» ؛ من را در آن صحنهها و در آن زمینههایی به کار بگیر که فردای قیامت دربارهی آنها از من سؤال خواهی کرد. در قیامت از انسانها در مورد چه چیزی سؤال میکند؟ از مسئولیّتها، از وظایفی که در قبال خودش، خانوادهاش، جامعهاش، کشورش، در قبال آینده، مسلمین، تاریخ و بشریت دارد، سؤال میشود. همه مسئولیت است. انسان که از نظر اسلام رها نیست؛ یکسره مسئولیت است. اصلاً این چند سالی که من و شما در این نشئه زندگی میکنیم، بسیار کوتاه است. انسان وقتی که جوان است، خیال میکند ابدی است؛ اصلاً به مرگ و فنا و به رفتن از این دنیا جوری نگاه میکند که کأنّه یک داستان و یک افسانه است! با اینکه انسان جلوی چشمش، مرگ افراد را میبیند. انسان در جوانی اینگونه است؛ بعد هرچه به پیری نزدیک میشود، حقیقت دنیا برایش بیشتر آشکار میشود. انسان بیشتر دنیا را میشناسد؛ ناگهان که به پشت سرش نگاه میکند، مثلاً شصت سال، پنجاه سال زندگی، مثل ده روز، مثل یک ماه به نظرش میآید! میگوید: «همین دیروز بود! » بعد میبیند که زندگی چقدر کوتاه است! این حوادث گوناگونی که در این مدت اتفاق افتاده، سرگرم کننده و مشغول کننده بوده است!
زندگی دنیا تمام شدنی و نابود شدنی است. خوب، حالا -مثلاً- شصت سال زندگی را اینطور گذراندیم؛ بناست چند سال دیگر زندگی بکنیم؟ اگر خیلی خیلی زندگی بکنیم، فرض کنید بیست سال دیگر، این بیست سال هم مثل آن شصت سال، بلکه کمتر است! موارد تکراری بیشتر و موارد تازه کمتر دارد؛ زودتر هم خواهد گذشت. یعنی انسان درک میکند که طبیعت زندگی چهطور گذراست.
هرچه در جوانی به ما میگفتند که زندگی همین یک لحظه است، یک ساعت است، یک روز است، باورمان نمیآمد؛ حالا داریم یواش یواش میبینیم که همینگونه است. شماها هم درست باورتان نمیآید؛ یعنی قبول میکنید، اما آن را حس نمیکنید. بدانید که به زودی -البته از دید من به زودی است، مثلاً بیست سال دیگر، سی سال دیگر- شما لمس خواهید کرد و خواهید دید که زندگی یک لحظه است. این یک لحظه، این یک ساعت، این مدت کوتاهی که انسان در این دنیا میگذراند، برای این است که انسان مجموعهای از مسئولیّتها را انجام بدهد، و خوب انجام بدهد؛ بعد برود و پاداشش را در زندگی ابدی بگیرد.
اصلاً اساس قضیه این است؛ اینجا که انسان برای ماندن نیامده است. هیچ کاری در اینجا بالاصاله مرغوب نیست؛ همهی کارهای خوب و مرغوب، به تبع آینده مرغوب است. لذا میفرماید: «و استعملنی بما تسألنی غداً عنه» من را موفق کن به آنچه فردا از من سؤال میکنی و مسئولیت آن را به من گوشزد میکنی و پاسخ میخواهی؛ من را برای آن به کار بگیر. ببینید چهقدر مهم است! البته این مسئولیت، شامل درس خواندن، زن و بچه و خانواده میشود. اینها هم جزو مسئولیّتها ست.
در همین صحیفهی سجادیه، دعا برای فرزندان، برای والدین، برای همسایگان و برای رزمندگان هست. این دعا
هم مفصل است. به نظر میرسد که اگر شما با این دعا -البته با این کتاب، با این صحیفهی سجادیه و از جمله چند دعا که خیلی فوقالعاده است- آشنا بشوید، بسیار خوب است. از جمله همین دعای مکارمالاخلاق که دعای بیستم صحیفه است. ترجمهی دعا را هم ترجمهی دقیق و خوبی پیدا کنید و بخوانید. اگر با این دعا مأنوس بشوید، بسیار خوب است.
غرض این است که امشب، به دعاها به جدّ نظر کنید و خواستههای خودتان را از خدا بخواهید. البته خواستههای کوچک را هم از خدا بخواهید. هیچ خواستهای را خجالت نکشید که از خدا طلب بکنید. هر چیزی که به نظرتان هم کوچک میآید، اما از دسترس شما، یا برای شما دشوار است، از خداوند بخواهید تا برایتان تسهیل کند؛ لیکن مهمترین دعاها، دعا برای سرنوشت اسلام، مهربانی مردم با یکدیگر، حفظ وحدت و اتحاد، و خشکیدن ریشههای بعضی از مفاسد است که از سابق -دوران طاغوت- در این کشور بوده است.
دوران طاغوت، اساساً دوران پرورش فساد بود؛ فساد از همه جهت -فساد جنسی، فساد مالی، فکری، اخلاقی و سیاسی، فساد در حکومت و در مردم- چیز عجیبی بود. اینطور نیست که ظرف نوزده سال، بیست سال بعد از پیروزی انقلاب، ریشهی همهی این فسادها خشکیده بشود؛ اینطور نیست. بعضی از فسادهای جامعهی ما از آنهاست؛ بعضی هم چیزهایی است که دشمنان ما در این چند سال اصرار داشتند که عمداً ایجاد کنند! مثل اینکه -شاید شنیده باشید- در گذشته معمول بوده که وقتی میخواستند شهری یا کشوری را دچار آفتی بکنند، میرفتند و میکروب بیماری را در آبهای آنها میریختند. همین سلاحهای میکروبی امروز، به شکل سادهی ابتدایی در سابق بوده است. مثلاً میرفتند و آب رودخانهی آنها را با میکروب وبا آلوده میکردند. این کار معمولی بود؛ میکردند! حالا در زمان ما، از میکروب وبا خیلی مؤثرتر و نابودکنندهتر، میکروبهای معنوی و میکروبهای اخلاقی است. اگر این میکروبها را -نظیر بیاعتقادی و بیایمانی، بیاعتمادی نسبت به یکدیگر و پایبند نبودن به ارزشهایی که در جامعه معتبر است- به جان مردم بیندازند، خودش بدتر از وبا و طاعون است! آن هم در کشوری که جوانهایش در مدت هشت سال جنگ که بر ما تحمیل شده بود، برای رفتن به جبهه، سر از پا نمیشناختند!
یک عِدّه از شماها آن زمان بودید و دیدید؛ بعضیها هم شاید آن زمان را درست درک نکردید -سنتان اقتضا نمیکند- البته در خانوادهها بودید و دیدید؛ اما درست درک نکردید. چهقدر خانوادههایی که میآمدند و جوانهایشان را با اصرار به جبهه میفرستادند! مگر در دوران هشت سال جنگ تحمیلی، کسی را به زور جبهه فرستادند؟! شما بروید بخوانید؛ کجای دنیا چنین چیزی هست؟ هشت سال جنگ بوده، یک نفر را به زور به جبهه نفرستادند! هر کس رفته، داوطلبانه و با شوق رفته است -چه بسیجی، چه سرباز، چه سپاهی، همه با شوق رفتند- حتی منقضی خدمتها هم که ما آن سال اول -سال ۵۹- اعلام کردیم بیایند، بنا کردند اسم نوشتن و آمدن؛ با شوق و رغبت آمدند؛ زن داشتند، چند تا بچه داشتند و به جبهه آمدند!
خوب، چنین کشوری که در هر صحنهای از صحنهها به مجرد احتیاج به یک حرکت عمومی، مردم به صحنه میآیند، یعنی مردم با نشاط حاضر و آمادهی به کارند؛ اگر دشمنان بخواهند این کشور را از صورت یک موجود «تسلیم نشو» خارج کنند، باید چه کار کنند؟ آیا راهی بهتر از این وجود دارد که جوانها و نسل رو به رشدش را بیتفاوت، بیموالات، بیاهتمام و بینیت کنند؟ به عمل بیاعتقاد کنند، به همکاری و همبستگی ملی بیاعتقاد کنند، به ارزش و رسالت دین بیاعتقاد کنند؟ آیا این میکروبها بدتر از وبا هست یا نه؟ اگر بتوانند، میکنند -الان هم دارند میکنند- منتها آنهایی که مزدوری بیگانه را میکنند و روی انگیزههای گوناگون، این چیزها را مینویسند و عمل میکنند، درست حقیقت را نفهمیدهاند؛ نمیدانند که مسألهی یک نسل و داستان یک ملت، داستان سادهای نیست که خیال کنند میتوانند با چهار مقاله و چیزهایی از این قبیل، یک ملت را ازاینرو به آن رو بکنند، نه، اینگونه نیست؛ دلسوزان این ملت هم که نمردهاند.
اینها آن فسادهایی است که آنها به وجود آوردهاند. نفی این فسادها را از خدا بخواهید. البته از خدا خواستن، معنایش این است که لطف الهی را به این قضیه جلب کنید و از خدای متعال کمک بخواهید. یکی از کمکهای خدا این خواهد بود که دل شما را در این زمینه، قرص خواهد کرد؛ خود شما به صورت گلولهی مشتعلی در این راه در میآیید که دیگر هیچ چیزی نمیتواند جلوی شما را بگیرد. ارزش و برکت دعا اینطوری است.
امشب دعا را خیلی قدر بدانید؛ مصالح مسلمین و عافیت را دعا کنید. دعا برای عافیت، مهم است. در روایات دارد که از معصوم -شاید از نبی اکرم- سؤال کردند: ما برای چه دعا کنیم؟ فرمودند: برای عافیت. بعضیها عافیت را بد میفهمند؛ خیال میکنند همان «عافیتطلبی» است؛ که معروف است فلان کس «آدم عافیتطلب» است؛ عافیتطلبی، یعنی انسان از کارهای سخت، رویگردان بشود و کنجی را بگیرد و آنجا زندگی کند.
نه، معنای «عافیت» در دعا این نیست. «عافیت» در مقابل «ابتلا» و در مقابل «بلا» ست. عافیت از اخلاق بد، عافیت از آن چیزی که در عرف، به آن «عافیتطلبی» میگویند؛ یعنی وارد میدانها نشدن. این خودش یک بلا و یک بدبختی است. عافیت از آن، عافیت از گناه، عافیت از تسلط دشمن، عافیت از نفوذ دشمن و عافیت از شهوات نفسانی! همهی اینها «عافیت» است. لذا در دعاهای سجدهی آخر میگوییم: «یا ولی العافیه، اسئلک العافیه، عافیه الدنیا و الاخره» . دعایی هم امام سجاد -علیهالسّلام- در همین صحیفهی سجادیه دارند؛ «دعائه فی طلب العافیه» . اصلاً عافیت از خدا میخواهد. عافیت، خیلی خوب است. امام حسین به آن عظمت، مظهر آزادگی و شجاعت و ازخودگذشتگی، در دعای عرفه میفرماید: پروردگارا، اگر تو از من راضی باشی، من به هیچ چیز دیگر اهمیت نمیدهم، به هیچ مشکلی از مشکلات زندگی اهمیت نمیدهم. «فان رَضیت عنّی فلا ابالی عن سواک» . بعد میفرماید: «ولکن عافیتک اوسع لی» ؛ اما اگر عافیتت را نصیب من بکنی، و سختیها و بلاها و دشواریها را برای من پیش نیاوری، برای من بهتر است! یعنی امام حسین هم، «عافیت» -به این معنا- را میخواهد. خواستن عافیت، چیز خوبی است. عافیت را از خدای متعال بخواهید؛ برای خودتان، برای ملتتان، برای خانوادهتان، برای پدر و مادرتان، تا انشاءالله خدای متعال به شما کمک کند. هدایت را هم انشاءالله بخواهید.
یواش یواش همان که گفتیم شد؛ یعنی معنویت و آن گرمی شماها، ما را هم دچار غفلت از بیحالی کرد و مقداری طول کشید! خوب. حالا من چند دعا میکنم:
نسألک اللّهم و ندعوک. باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا الله، یا الله، یا الله.
پروردگارا، دلهای ما را به نور معرفت خود و فیوضات و انوار ربوبی منور بگردان.
پروردگارا، امشب ما را بر سر سفرهی احسان و ضیافت لیلهالقدر وارد کن.
پروردگارا، امشب ما را از فیوضاتی که برای مؤمنین و برای اخیار قراردادی، محروم مفرما. دلهای ما را امشب متوجه به خودت بگردان. چشمهای ما را با محبت خودت اشکآلود بگردان.
پروردگارا، زبان ما را امشب به مدح و ثنای خود، و به مسألت و دعا در درگاه خودت بگردان.
پروردگارا، به حق محمد و آل محمد، ما را از فیوضات امشب محروم مکن؛ و دعاهای ما را امشب مستجاب کن.
پروردگارا، امشب خیر و رحمت و لطف خود را بر این ملت، بر این کشور، بر این دلهای پاک، بخصوص بر جوانهای این کشور نازل بفرما.
خدایا، جوانهای ما را حفظ کن، آنها را به راه خودت و صراط مستقیمت راهنمایی بفرما.
پروردگارا، این کشور جوان را کشوری قرار بده که در راه اسلام و قرآن، جوانانه و با سرعت و حکمت، حرکت میکنند.
پروردگارا، دشمنان این ملت را، دشمنان این جوانها و این نسل بهپاخاسته را، دشمنان انقلاب را سرکوب و منکوب کن.
پروردگارا، به حق محمد و آل محمد، زندگی ما را در راه خودت صرف کن، مرگ ما را در راه خودت قرار بده، ما را در زندگی و مرگ، از قرآن جدا مکن.
پروردگارا، ما را بیامرز، امشب گناهان ما، خطاها، اشتباهات، تقصیرها و قصورهای ما را به کرمت و لطفت و فضلت، مورد عفو خود قرار بده.
پروردگارا، توفیقات خودت را از امشب به بعد، بر ما نازل کن، دلهای ما را به سوی خودت، به سوی معنویت و حق، هدایت کن.
پروردگارا، به حق محمد و آل محمد، والدین ما، گذشتگان ما، کسانی را که بر گردن ما حقی دارند -به هر نحوی و هر نوع حقی- امشب مشمول لطف و فضل و عنایت و احسان خودت قرار بده؛ آنهایی که در دنیا هستند، بر توفیقاتشان بیفزا، آنهایی را که از دنیا رفتهاند، مشمول رحمت و مغفرت خودت قرار بده.
پروردگارا، کسانی را که از ما درخواست دعا کردهاند، درخواست مسألت از تو را از ما کردهاند، و ما را وسیله و واسطه برای دعا کردن قرار دادهاند، هرکه و هرجا هستند، هرچه میخواهند، تو که عالم و واقف به سرائر و ضمایر و خواستها و دلها هستی، به حق محمد و آل محمد، خواستههای آنها را به بهترین وجهی برآورده بفرما.
پروردگارا، به حق محمد و آل محمد، محبت خودت و اولیائت و بندگان صالح و شایسته را روزبهروز در دل ما بیشتر کن، راه حق را به ما نشان بده، ما را از شر شیطان و شر وساوس نفس خودمان و شر گناهانی که ما را احاطه میکنند، نجات بده.
پروردگارا، قلب مقدس ولیّعصر را از ما راضی کن، امشب که شب قدر است، در حقیقت شب امام زمان و شب ولایت است، شب توجه به ولیّعصر -ارواحنافداه- است، و امشب همهی عالم وجود، گرد سر امام عصر -علیهالسّلام- حرکت میکند و این سلام و این ملائکه، همه متوجه آن بزرگوار هستند. پروردگارا، امشب سلام ما را هم در میان آن غوغای معنوی محل زندگی آن بزرگوار، به آن بزرگوار برسان، ما را هم مشمول ادعیهی زاکیهی آن بزرگوار قرار بده، ما را از یاران آن بزرگوار قرار بده، ما را مشمول رضای آن بزرگوار قرار بده.
پروردگارا، به حق محمد و آل محمد، آن دولت کریمه، آن حکومت حَقّه، آن حکومت عادلهی مطلقه را به ما بنمایان، و ما را جزو خدام و رهروان آن راه در همهی عمرمان قرار بده. و عجل فی فرج مولانا صاحبالزّمان.
والسلامعلیکمورحمهاللهوبرکاته
منبع: پایگاه سابق اطلاعرسانی نهاد نمایندگی ولیفقیه در دانشگاهها
پیوند مرتبط: خبر دیدار در پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنهای