بیانات منتشر نشده امام خامنه ای در دیدار با اعضاى اعضای شورای عمومی اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان سراسر کشور (دفتر تحکیم وحدت) - ۱۳۷۹/۱۰/۱۳
به جهت افزایش سرعت در بارگذاری آثار منتشرنشدهی حضرت امام خامنهای، از ابتدای سال ۱۴۰۲ شمسی، «روشنی خورشید» متن بیانات ایشان را بدون ویرایش و بررسی منتشر خواهد کرد. انشاءالله پس از بارگذاری کامل آرشیو موجود، مجددا به ویرایش و بررسی این متون خواهیم پرداخت.
تاریخ: ۱۳ دی ۱۳۷۹
شرح:
بسماللهالرّحمنالرّحیم
دیدار شما جوانان عزیز بعد از اقامهی فریضهی نماز، با این نفسهای گرم و دلهای پُر از احساس و تپش، برای بنده که همیشه مشتاق این موج جوانانهی فکری و عملی شما بودهام و هستم، روز مبارکی را ایجاد میکند، مخصوصاً بیانات این جوان عزیز که نکات مهمی در آن بود و دغدغههای قابل توجهی را منعکس کرده بودند، فضای جلسه را یک فضای حقیقتاً جدی و فکری و به دور از حالت بیتوجهی و بیتفاوتی قرار میدهد، انشاءالله که موفق باشید.
نقش انجمنهای اسلامی، نقش بسیار مهمی است. از اول هم این مجموعههای جوانی که در دانشگاهها به وجود آمد، با یک نیروی عظیم تمامنشدنی از انگیزه و ایمان و فکر و احساس و آیندهنگری تشکیل شد. اصلا اینگونه نبود که کسی خیال کند یک مشت جوان، همینطور از سر شوق جوانانه و صرفاً احساسی، دور هم جمع شدهاند، نه، آفاق بسیار مهمی در آن وجود داشت.
من یادم نمیرود که در سال ۵۸، قبل از ماجرای سفارت امریکا، چند نفر از همین جوانهایی که بعداً اتحادیهی انجمنهای اسلامی -یا دفتر تحکیم- را به وجود آوردند، در دانشگاه امیرکبیر جلسهای درست کردند و از من و چند نفر دیگر، و از آن طرف هم از بنیصدر و دیگران دعوت کردند تا ما بنشینیم راجع به چند موضوع اساسی با هم بحث کنیم و به یک نتیجه و تصمیم برسیم. موضوعی که در آنجا مطرح شد، «خط امام» بود. بنیصدر و آن دو سه نفری که آمده بودند، ادعا میکردند که اصلا خط امام یک امر ذهنیِ محض است و هیچ واقعیتی ندارد! در آن اظهار شدید سلایق و نظرات، دریایی از سیاستها و حرفها و تصمیمها و نشانهگیریها وجود داشت، صِرف یک سلیقه نبود. ممکن بود ماها درست ملتفت نمیشدیم -حقیقت قضیه همین بود، ماها تازه کار بودیم، صرفاً ایمان و احساسِ خودمان را بیان میکردیم- لیکن همه اینگونه نبودند، حرفهایی میزدند که وقتی با دقت نگاه میکردیم -البته آن وقت نه، بعدها که به تحلیل آن مسائل مینشستیم و وقایع را با هم جفت و جور میکردیم- میدیدیم که پشت سر این حرفها و اظهار سلیقهها و اظهار نظرهایی که گاهی خیلی عادی هم بیان میشد، دستگاهها و سیستمهای عظیم جهانیِ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی وجود دارد، مثلا ناگهان شما میدیدید که پشت سر یک کلمه حرف، دستگاه عظیم اتحاد جماهیر شوروی و حکومتهای کمونیستی دنیا قرار دارند. حرف، به ظاهر یک حرف انقلابی بود و حتّی با آب و رنگ و لعاب اسلامی وسط گذاشته میشد، اما پشت سر آن، چیزهای عجیبی بود -در همهی موضوعات هم اینطور بحثها بود- یک وقت میدیدیم که مثلا خطوط اصلی دستگاه اقتصادی یا سیاسی دنیای غرب پشت سر یک کلمه حرف قرار دارد. در آن موقع، جلسات عالی نظام -مثل شورای انقلاب و بعدها جلسهی مشترک شورای انقلاب با دولت- تقریباً هر روز یا هفتهای دو سه روز تشکیل میشد. بحثهایی که میشد، گاهی هم خیلی عادی بود، لیکن کش پیدا کردن بحثها، ایستادگی افراد روی بحثها، ترتیب اثر دادن به نتایج حرفهایی که میزدند، آدم را تکان میداد که چرا اینها اینقدر اصرار میکنند! بحث خط امام و اینکه خط امام چیست، در چنین فضایی مطرح شد.
آنهایی که بحث خط امام را مطرح میکردند، بچههای خودی -بچههای انجمنهای اسلامی- بودند، همانها الان هم هستند، البته از شماها ده بیست سالی بزرگترند و در کارهای مختلف -مثل مجلس و جاهای دیگر- مشغولند. جوانهای دانشجو به امام مراجعه کرده بودند، ایشان هم اسم بنده را آورده بودند که با فلانی مرتبط باشید. ما با دانشجوها تقریباً جلسات مرتب یا شبیه مرتبِ چند ساعته داشتیم، تا تبیین کنیم که خط امام وجود دارد یا ندارد. ما با بیان نشانهها و علائمی که در جامعه وجود داشت و سنگنشانهایی که میتوانست راهها را کاملا از هم جدا بکند، اثبات کردیم که نخیر، چیزی به نام «خط امام» وجود دارد، نشانههایش هم اینهاست. البته طرفهای مقابل ما -همان آقایی که اسم آوردم و یکی دو نفر دیگر که الان هم در تهران هستند و بعضی از آنها دوستان و همکارانِ قبل از انقلاب خود ما بودند که در جلسات دور هم مینشستیم و بحث میکردیم- قبول نمیکردند و زیر بار نمیرفتند که چیزی به نام «خط امام» وجود دارد!
البته معنای «خط امام» این نبود که چون امام این را گفته، ما هم همان را میگوییم، امام نه خودش ادعا داشت، نه ما دربارهی امام این را قائل بودیم که هرچه او میگوید، وحی مُنزل است، بلکه امام از دین حرف میزد. امام یک شخصیت حقیقتاً مستحکم و قوی و بامعرفت و بسیار آگاه و صبور بود، از آنگونه انسانهایی بود که در هر تحوّل عظیم اجتماعی، تا چنین جوهرهایی وجود نداشته باشد، هیچ حرکت عظیمی که بخصوص با سیستمهای جهانی اصطکاک داشته باشد، به جایی نمیرسد. امام دانش و معرفت فراوان و آگاهیِ زیاد داشت، روشنفکر و نوگرا بود، که در آخرین سال عمر ایشان، این نوگرایی حتّی در آثار فقهی امام هم بروز کرد که عدهای اینها را برنمیتافتند. ایشان درعینحال -همانطور که این برادر عزیزمان گفتند- پدر و معمار حقیقی انقلاب بود و اگر او جلودار نبود، همهی این تشکیلاتی که مبارزه میکردند، و پشت سر آنها مردم، یقیناً به بنبست میرسیدند.
گروههای مبارز، بالقوه همه جا هستند. الان شما به ملتهای مسلمان در کشورهای دیگر -که من نمیخواهم اسم آنها را بیاورم- نگاه کنید، هیچ نشانهی اسلامگرایی هم در حکومتها و دولتهایشان دیده نمیشود، اما ظرفیت و استعداد -و به قول شماها پتانسیل- اسلامی و دینی آنها خیلی بالاست، ولی چرا بروز پیدا نمیکند؟ نقش رهبری مبارزات، رهبری نهضت، رهبری انقلاب، رهبری عبور از گردنههای خطرناک، اینجا مشخص میشود، در جادهی آسفالته که رهبری خیلی کاری ندارد.
امام با همان ظرفیت فکری، حرکتی را شروع کرده بود و تبیین هم میکرد. امام دائم صحبت میکرد. در اوایل انقلاب -برخلاف این اواخر که امام کمتر صحبت میکرد- کمتر روزی بود که ایشان یک سخنرانی نداشته باشد و در رسانهها پخش نشود، دائم مشغول صحبت بود و مبانیِ خودش را بیان میکرد. خط امام، محصول همهی این حرفها بود. آن آقایان میخواستند این شاخص را از وسط بردارند تا بتوانند انقلاب را به همه طرف بکشانند، و همین کار را هم ادامه دادند و به آن قضایای تلخ سالهای ۵۹ و ۶۰ رساندند که بالاخره در تیر ماه سال ۶۰ هم منجر به رفتن آنها و فرار کردن یک گروه و انجام ترورها شد.
من میخواهم این نکته را بگویم که این حرکت آگاهانه و بینشیِ جوانانهی دانشجویانه، از اول چنین آفاقی را در نظر داشت. در آن موقع، محور همهی این نظرات و لبّ و لباب آنچه که در ذهن دانشجوها وجود داشت، چه بود؟ واقعاً اگر انسان همهی اینها را در هم بیامیزد و بخواهد از اینها یک عصاره درست بکند، میبیند که دو محور اصلی در همهی این حرکتها و تلاشها و آن نگاه نوی دانشجویی وجود داشت، یکی عبارت بود از مسألهی تحکیم دین و معرفت دینی و عمل دینی، یکی هم خودباوری ملی. اگر دقت کنید، اساس کار هم همین دو چیز است. آن چیزی که میتواند انقلاب را، نظام جمهوری اسلامی را، دولت را، قوهی قضائیّه را و هر کس و هر رکنی از ارکان و هر مجموعهای از مجموعهها را در راههای انحرافی و فرعی گم و سرگردان بکند، عبارت است از بیتوجهی به یکی از این دو رکن.
بنابراین مسألهی اول، مسألهی دین، تحکیم و استقرار آن است، نظام اسلامی بر این اساس به وجود آمد، و الّا اگر انگیزه و خواست دینی و هدف دینی وجود نداشت، هیچ حرکتی ممکن نبود در این کشور به وجود بیاید. دین هم که میگوییم، مقصودمان به مسجد رفتن و تسبیح انداختن نیست، این نگاهِ بسیار محدود و کوتاهی از دین است که خیال کنیم دین فقط نماز خواندن و سجده کردن و رکوع کردن و لباس بلند به تن کردن و امثال اینهاست، دین یعنی همان معرفتِ درست و جهانبینیِ وسیعی که بر اساس آن، دستگاه فکریِ مفصلی میتواند تمام زوایای زندگی را پُر کند.
شما بدانید -شاید هم بعضی از شما میدانید- که امروز هم نوترین حرکتهای فکری در دنیا، حرکت به سمت دین است، نه در سطح پایین، بلکه در سطح زبدگان. سیاهان امریکا هم به دین گرایش دارند، جوانهای گوناگون در کشورهای مختلف هم به دین و بخصوص به اسلام گرایش دارند، اما گرایش به سمت دین، در سطح زبدگان و کسانی هم که تفکرات بالا دارند، مشاهده میشود.
من این حرف را شاید بارها نقل کرده باشم: یکی از اساتید بسیار متبحر دانشگاههای کشور که آثار خیلی زیادی هم دارد و یقیناً یکی از محققان دانشگاهیِ درجهی اول این کشور بود که سابقهی طلبگی هم داشت و در دو سه سال پیش فوت کرد، برای یک فرصت مطالعاتی، سفری به یکی از کشورهای اروپایی کرده و برگشته بود. یکی از دوستان ما -که او هم یکی از دانشگاهیهای معروف و مطرح است- میگفت من از فلانی پرسیدم: در آنجا چه دیدی؟ او گفت: دیدم که اروپا تشنهی ملاصدرا و شیخ انصاری است! این استادی که من میگویم، هم در رشتهی فلسفه کار کرده بود و هم در ادبیات و تاریخ تبحر داشت -من مایل نیستم از اشخاص اسم بیاورم، و الّا اگر بگویم، اغلب و یا همهی شماها آن شخص را میشناسید- و در رشته معقول و فلسفه شاگرد امام بود و در زمان طلبگی -مثلا چهل، پنجاه سال قبل- به درس امام رفته بود، لذا هم ملاصدرا و هم شیخ انصاری را میشناخت. اگر کسی نام ملاصدرا را در اروپا بگوید، میگوییم فیلسوف است و دنیای غرب به معارف فکری و فلسفی توجه دارد، اما شیخ انصاری که یک فقیه و -به اصطلاح امروز دنیا- یک حقوقدان است! آن استاد دانشگاه میگفت که امروز در محافل بالای فکری و دانشگاهی دنیا گرایش به اینهاست، این یک حقیقت است.
دین نشان داده که میتواند بشر را از مهمترین دغدغههایش نجات بدهد، یعنی پاسخ دارد. این مکاتبی که وجود دارند، هیچکدام پاسخ لازم را نمیدهند. دمکراسی غربی، با آن همه سروصدا و با آن همه هیاهو و با آن همه خونی که برای آن ریخته شده، از اواخر قرن هجدهم به میدان آمده است. کسی که تاریخ انقلاب کبیر فرانسه و جریانات گوناگون اروپا را در این صد سال و صد و پنجاه سال بداند، میفهمد که برای این قضیه چهقدر تلاش شده، اما امروز دمکراسی غربی در مسائل گوناگون پا در گل مانده است که یک نمونهاش در انتخابات اخیر امریکا علنی شد و همه فهمیدند -و الّا اینطور نبود که تازه به وجود آمده باشد- معلوم شد که کمیت آراء مردم مستقیماً تأثیر ندارد. این تازه دمکراسی است، که از مردمیترین و قابلفهمترین و دندانگیرترین چیزهایی است که امروز در دنیا وجود دارد. مارکسیستها هم ادعای دمکراسی میکردند، آنها هم اسم حکومتهای خود را دمکراتیک خلق میگذاشتند، آن هم نوع دیگری -به قول دوستان، قرائت دیگری- از دمکراسی بود، اما اینها هم ماندهاند و نمیتوانند گرهی را بگشایند. بالاخره همه جای مطلب را که درست کنند، انگیزههای درونی انسانها را نمیتوانند هدایت کنند. انسان خشم دارد، شهوت دارد، انگیزه دارد، حرص دارد، جاهطلبی دارد، میل به تقلّب دارد، توانایی تقلّب دارد، چه کسی باید اینها را کنترل کند؟ مکاتب غیر دینی به اینجا که میرسند، در میمانند، علاوه بر این که در زمینههای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی هم در ماندهاند. فرض کنید فلان نظریهپرداز اقتصادی میآید و نظریهی فلان اقتصاددان غربی -مثلا امریکایی یا اتریشی- را به عنوان وحی مُنزل مطرح میکند، اما پنج سال، شش سال که میگذرد، اعلان میکنند این نظریه منسوخ شده است! واقعاً تکلیف مردمی که بناست فکر نکرده و مطالعه نکرده دنبال اینها بروند، چیست؟
آن رکن دوم -که خودباوری بود- در اینجا مطرح میشود. البته خودباوریِ ملی مورد نظر است، نه فقط خودباوریِ دانشجویی. خودباوریِ دانشجویی یک مسألهی صنفی است، اما خودباوریِ ملی یک حرکت عظیم ملی است. به نظر من دانشجوها در آغاز کار در انجمنهای اسلامی، اساسیترین مسائلشان، یکی از همین دو رکن بود. هر چیزی که میخواست بر روی خودباوریِ ملی اثر منفی بگذارد و این احساس را بهوجود بیاورد که ملت ایران نمیتواند، جوان ایرانی نمیتواند، دولتمرد ایرانی نمیتواند، سیاستمدار ایرانی نمیتواند، اقتصاددان ایرانی نمیتواند، مهندس ایرانی نمیتواند، آن را رد میکردند و عملا به مقابلهی با آن میشتافتند، لذا شما دیدید که در همین حرکت دانشجویی، جهاد دانشگاهی به وجود آمد. جهاد دانشگاهی یکی از برکات همان حرکت و نگاه دانشجویان مؤمنِ اوایل انقلاب است که به موازات انجمنهای اسلامی بهوجود آمد. این گذشتهی انجمنها ست، در دورانهای مختلف انصافاً خدمات بزرگی کردند، در دورهی جنگ شهدای بزرگی داشتند، در قضایای مختلف، موضعگیریهای خوبی داشتند.
یک وقت در همان اوایلِ ریاست جمهوریِ بنده عدهای از آن نسل دوم برادران انجمنها پیش من آمدند و گفتند یک کنگرهی عظیم جهانی درست کردهاند. اسمی هم برایش گذاشته بودند و از نقاط مختلف دنیا دانشجوها را دعوت کرده بودند که به تهران بیایند. شما ببینید اینگونه کارها چهقدر نشاط میخواهد، چهقدر استخوان میخواهد، چهقدر خودباوری میخواهد، یعنی دانشجوی ایرانی احساس کند که میتواند محور یک حرکت جهانیِ دانشجویی قرار بگیرد، اینهاست که ارزش دارد، اینهاست که یک ملت را سر پا نگه میدارد، اینهاست که تحولات حقیقی را بهوجود میآورد، اینهاست که میتواند پشتوانهی همین چیزی که این برادرمان گفتند -یعنی اصلاحات- باشد.
اصلاحات میتواند فقط در زبان مطرح شود. فرمود: «الحق اوسع الأشیاء فی التّواصف و أضیقها فی التّناصف» ، حق در زبان، وسیعترین چیزهاست -وقتی انسان بخواهد حق را وصف کند، از همه جای زندگی میشود برای آن مثالهایی زد- اما «أضیقها فی التّناصف» ، وقتی بنای انصافپردازی شد، وقتی بنا شد که همه به پای محاسبه بیایند، آنگاه تنگترین گذرگاهها، گذرگاه حق است، مگر شوخی است؟ اصلاحات هم اینطور چیزی است. اصلاحات، زبانی نیست. اگر کسی ادعا کند که من میخواهم اصلاحات بکنم، یا من اصلاحات را دوست میدارم، یا اصلاحات اینهاست، اینها زبان است، وقتی وارد عمل بشوید، خواهید دید که قدم به قدم، مانع و مقابله و مواجهه هست.
بنده یک وقت از اصلاح صحبت کردم، بعضیها اعلان کردند که اصلاح در مقابل افساد نیست! پس در مقابل چیست؟! اصلاح در مقابل افساد است. همان رفرمی هم که به اصلاحات ترجمه کردهاند، معنایش این است که فسادها و کجرویها و خطاها از بین برود. پس اصلاح و صلاح، در مقابل افساد و فساد است. مگر این فساد در هوا قرار دارد؟! فساد در عمل انسانها ست، در مطامع انسانها ست، در خواستههای انسانها ست، به قول این دوستان و بقیهی افرادی که این کلمه را خیلی تکرار میکنند، در همین رانتهایی است که عدهای از آن منتفعند. شما اگر بخواهید یک قدم به جنگ این فساد بروید، هزار جور مانع و جنجال و دعوا وجود دارد، اینطور نیست که انسان بتواند راحت لباس بپوشد و ادکلن بزند و راه برود و امور را اصلاح کند. اصلاح کردن، واردِ میدان شدن میخواهد. اصلاح کردن، یعنی مبارزه. مبارزهی با چه کسی؟ مبارزه با کسانی که طرفدار فسادند.
بنده مکرر روی دشمن خارجی تکیه میکنم. بعضی میگویند فلانی همیشه میگوید دشمن خارجی، نه، من همیشه این را نمیگویم، بنده اساس قضیه را داخل خودمان میدانم. اینجا به مدیران ارشد نظام هم گفتم و این روایت پیغمبر را خواندم: «اعدی عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک» ، دشمنترین دشمنان تو، همان «خود» و «منِ» توست. بنده از این دشمن غافل نیستم، منتها میترسم کسی آنچنان سر گرم این مقوله بشود که از آن دشمن خارجی غفلت کند. دشمن خارجی بیکار نیست، اوست که دارد همین «من» ها و «خود» ها و منیّتها را تحریک میکند، لذا او نقش زیادی دارد. شما خیال میکنید فعالیت رادیوی بیبیسی یا رادیوی آزادی یا دیگر رسانهها ارزان تمام میشود؟ اینها خرجهای صدها میلیون دلاری دارد، پس چرا این خرجها را متحمل میشوند؟ اینها دنبال قضایایی هستند.
بنده اعتقادم این است -من این را به آقای رئیسجمهور و به بعضی از مسئولان کشوری گفتهام و الان هم به شما میگویم- که مهمترین خطری که در بلندمدّت بر سر راه جامعهی انقلابی ایران وجود دارد، دو چیز است: یکی عبارت است از نرسیدن به اقتصاد کشور، دیگری نرسیدن به علم کشور. بنده از دین هیچ نگرانیای ندارم. این که بعضی میگویند دین در خطر است، نخیر، دین خیلی ریشهاش عمیقتر از این حرفهاست که بعضی خیال کنند مردم بیدین شدهاند. هر آدم متدیّنی ممکن است یک وقت خطا و اشتباهی بکند، این که دلیل بیدین شدن نیست. جامعهی ما یک جامعهی جوان است و امروز گرایش دینی و عمل دینی از ده سال پیش به مراتب بیشتر است. من اصلا نگران این که مردم بیدین میشوند، نیستم، دین، اصیل و عمیق و ریشهدار است. گذشت آن روزی که میگفتند دین فقط باید در مسجد باشد و دلهای مردم را آباد کند، دیگر این حرفها قابل قبول نیست. مردمی که چشمشان باز شد و فهمیدند که میتوان با دین راجع به مهمترین مسائل جهان و بشر قضاوت کرد و حرفهای نویی زد که از نوترین حرفهای دنیا هم نوتر باشد، این مردم را دیگر نمیشود به گوشهی مساجد راند و گفت بروید دینتان را در آنجا -مثل کلیسا- درست کنید.
یکی از نگرانیهای من این است که ظرفیت عظیم اقتصادی کشور عمداً مورد بیتوجهی قرار بگیرد، این میتواند شعارهای عدالت ما را کمرنگ کند. من به عدالت خیلی علاقه دارم و به آن دل بستهام. اگر فرض شود که در جامعهی ما عدالت نباشد و استبداد رأی وجود داشته باشد، اصلا برای عمری که در این راه گذاشتهام، احساس پوچی میکنم. بنده و امثال من تقریباً از سنین شماها -از بیست سالگی، بیست و دو سالگی- تا حالا که دیگر آخر عمرمان است، زندگی خود را در این راه گذاشتهایم. اگر انسان احساس کند که بناست در جامعه عدالت نباشد و ارزشهای حقیقیِ الهی و اسلامی -که انسانی هم هست- تحقق نیابد، نسبت به همهی گذشتهاش -نه فقط حالایش- احساس پوچی میکند. من اعتقادم این است که اگر ما میخواهیم آن ارزشها تحقق پیدا کند، یک راهش این است که پایهی اقتصادی کشور محکم بشود.
ما امروز ظرفیت اقتصادیِ بالایی داریم. اگر یک عقل درست اقتصادی دنبال قضایا باشد و یک پشتکار جدی وجود داشته باشد، ما میتوانیم کشور را از لحاظ رفاه اقتصادی به جایی برسانیم که همهی کشورهای دیگر نگاه کنند و غبطه بخورند. این که این همه کمپانیهای بزرگ دنیا -یعنی پشتوانههای عظیم رژیمهای مستکبر- روی جمهوری اسلامی فشار میآورند، برای همین است که این کشور را از زیردست این عدهی متکی به خود -که پیوندشان هم با مردم جوشیده و به آنها متصل است- بیرون بیاورند. این همه نفت، این همه گاز، این همه منابع گوناگون دیگر، این موقعیت ممتاز جغرافیایی و بقیهی خصوصیاتی که ایران دارد، چیزهای عظیمی است، لذا ما میتوانیم.
نگرانی دوم من هم مربوط به علم است. اگر نسل شما نتوانند کشور را از لحاظ علمی خودکفا کنند -یعنی ما باز هم به دیگران التماس کنیم و بنشینیم تا آنها ابتکار کنند و هیچ راه میانبُری پیدا نکنیم- مطمئناً سرنوشت کشور، سرنوشت خوبی نخواهد بود، بنده به شدت از این معنا نگرانم. میگویند نخبگان دارند میروند، مرتب هم توجیه میکنند. بنده با اساتید و رؤسای دانشگاهها جلسات مکرر داشتهام، با هم نشستهایم و بحث کردهایم. این حرفهایی که میزنند -مثلا چون امنیت نیست، نخبهها فرار میکنند- هیچکدام درست نیست. همین دانشگاههای خودمان اگر آزمایشگاه و مراکز تحقیقاتی و امکانات تحقیقاتی و امثال اینها داشته باشند و بتوانند دست این نخبه کار بدهند، یقیناً این مسائل پیش نخواهد آمد، به نظر من مشکلات از این ناحیه است.
بنابراین من نگران پیشرفت علمی و سامان اقتصادی کشور هستم. البته در گذشته من نسبت به این قضایا خیلی احساس نگرانی نمیکردم، اما الان احساس نگرانی میکنم. البته نگرانی معنایش این نیست که احساس کنم کسی نمیتواند کاری انجام بدهد، ابداً اینطور نیست، مسئولان، خوب و دلسوزند و میخواهند خدمت کنند، منتها بایستی حواسشان را جمع کنند و کمرها را ببندند، شماها هم باید کمک بکنید، فضای کشور هم باید آرام باشد.
این را شما بدانید، اگر نسل دانشجوی امروز ما -بخصوص فعالان دانشجویی، مثل شما انجمنهای اسلامی و بقیهی تشکّلهای دانشجویی که وجود دارند- این باور را جدّی بگیرند که آیندهی کشور در دست آنهاست و قبول کنند که علاج کار این کشور به این است که این ملت آن غبار خودباختگی در مقابل نظامهای گوناگونِ وارداتیِ چندین ده ساله را از خودش فرو بریزد، و همان خودباوریای که از اول در محور کارهای دانشجویی بوده، این را در اختیار داشته باشند و در همهی کارهایشان واقعاً جدی بگیرند و بدانند که علاج دردهای بشر عبارت است از گرایش و عمل به دین صحیح، به نظر من جایی برای هیچکدام از این دغدغهها وجود ندارد.
من اعتقادم این است که در محیط دانشگاهها، دانشجوها باید همدیگر را تحمل کنند. الان دانشجوها بین خودشان درگیریهای زیادی دارند که هیچ وجهی هم ندارد. شما در خیلی از این اصولی که ذکر میکنید و بر زبان میآورید، مشترک هستید، من هم میدانم که اعتقاد بسیاری از شماها -اگر نگوییم همه- این است. البته عدهای نسبت به همه چیز بیتفاوتند، میخواهند چهار کلمهای بخوانند و بعد هم مدرکی بگیرند و بروند مشغول کاری بشوند، من نمیخواهم آنها را به حساب بیاورم، اما فعالان دانشگاهها و دانشجوهای بیدار و علاقهمند میتوانند سر قضایای مختلف، با هم خطوط مشترکی ایجاد کنند. البته سلایق باز هم مختلف میماند -بماند- سلایق، مختلف است. نسبت به فلان شخصیت، فلان جمعیت، فلان دولت، فلان گروه، یکی نظرش مثبت باشد، یکی منفی، کفر که نمیشود! واقعیات کشور را باید درک کرد.
البته این شبهههایی که گفتند، در ذهن جوانها هست، راست است و من هم قبول دارم. بایستی دستگاههای مسئول -چه قوهی قضائیّه، چه دستگاههای گوناگون دیگر- بیایند و مخاطبِ خودشان را ذهنها قرار بدهند، در فضا و در خلأ حرف نزنند، ببینند سؤال چیست، پاسخ بدهند و این شبههها را برطرف کنند. یا میتوانند پاسخ بدهند و ذهن طرف را قانع کنند، یا نه، میبینند که نتوانستهاند او را قانع کنند، مجبور میشوند اصلاح کنند. البته بحمدالله هیچ وقت نشده که من به مسئولان تذکر و توجه ندهم. این فهرستی هم که شما از اشکالات ذکر کردید، بعضی از آنها واقعاً اشکال است، بعضی هم اشکال نیست، شما بالاخره نظرتان این است، بایستی آن کسانی که مخاطب این اشکالات هستند، بیایند پاسخ بدهند و ذهنها را آگاه کنند، همیشه توصیهی من این است. من در زمان دولت قبل به مسئولان آن دولت میگفتم، در زمان دولت فعلی هم به این مسئولان گفتهام که به دانشگاهها بروید و با دانشجویان صحبت بکنید، سؤالات و حرفهایشان را بشنوید و به آنها جواب بدهید، این توصیهی من بوده است و این را لازم میدانم.
البته معتقدم کاری که بر عهدهی شما قرار دارد، یک کار دیگر است. شما وظیفهی خودتان را هم جدی بگیرید، خیال نکنید که دانشجو وظیفهای ندارد، نه، دانشجو هم وظیفه دارد، جوان در سن شما هم وظیفه دارد. خیلیها در همین سنین شما بودند که کتکها خوردند، زندانها رفتند و در دورهی قبل از انقلاب، در اوایل انقلاب و در دورهی جنگ کشته شدند. اگر آن کارها نمیشد و اگر آن مسئولیّتها تحمل نمیگردید، امروز کشور و ملت ما اینجا قرار نداشت، این وظیفهی تاریخی جوانان ماست. من نمیگویم فقط دانشجوها، دانشجو هم همینطور است، طلبه هم همینطور است، فارغالتّحصیلها هم همینطورند، جوانهای گوناگون دیگر هم همینطورند. بحمدالله نسل جوان ما از نظر کمّی هم گسترده است. البته دانشجوها به دلیل موقعیتشان شاید مسئولیت بیشتری داشته باشند. چون دانشجوها نسل فرزانه و آگاه و برگزیدهی کشورند، بایستی بیشتر از دیگران احساس مسئولیت کنند.
بههرحال ببینید عزیزان من! آن چیزی که متوجه انجمنهای اسلامی است، این است که حقیقتاً شخصیت و هویت خودشان را بازیافت کنند. حدود پنج سال قبل از این، همین برادران و خواهران انجمنهای اسلامی از من پیامی خواستند که به آنها دادم(۱) . در آنجا این معنا به ذهنم رسید که طبقه و قشر دانشجو بایستی اسیر جلوههای دنیا نشود. یکی از خصوصیات جوانی، پاکبازی و پارسایی است. این اسیر شدن و پا در گل شدن -و به تعبیری که من آن وقت در آن پیام به همان مجموعه گفته بودم، اسیر چرب و شیرین زندگی شدن- مال پیرها و مقداری از سن گذشتهها ست، جوانی، دورهی آزادی و رهایی و در قید نبودن نسبت به این چیزهاست. جوان مظهر صفا ست، این صفا را باید در خودتان حفظ کنید. شما باید بتوانید، هم خودتان و هم دیگران را -البته انسان اول باید از خودش شروع کند- در آن حدّی که ممکن است و از یک انسان معمولی مثل ماها میشود توقع داشت، از فرو غلتیدن در هوس لذتهای زندگی نجات بدهید.
من چند سال قبل از این گفتم که دانشگاهها باید سیاسی بشوند، اوقاتم هم تلخ شد و گفتم خدا لعنت کند آن کسانی را که خواستند محیط دانشگاهها را سیاستزدایی کنند(۲) . در آن موقع یک عده از این حرف خوششان نیامد. الان هم اعتقادم همین است و معتقدم که یکی از خطرات محیط دانشجویی این است که آنها از مسائل سیاسی و از سیاست دلزده بشوند و کنار بروند، که با این کشمکشها و چالشهای سیاسی بین دانشجویی، و غیردانشجویی، این خطر هم وجود دارد که عدهای واقعاً از کارهای سیاسی دلزده شوند.
اما منظور من از این که جوان دانشجو باید سیاسی بشود، چیست؟ آیا منظور این است که به دام گروهها و احزاب سیاسی و آدمهای پاردمساییده و هفت خط بیفتد که اینها بیایند محیط دانشگاه را میدان کار خودشان بکنند؟ نه، این که درست عکس مطلوب است. مقصود این است که دانشجو فهم سیاسی، بینش سیاسی و قدرت تحلیل سیاسی پیدا کند تا تشخیص بدهد که آن کسی که جلو میآید، کیست، حرفش چیست و براساس چه انگیزهای دارد آن را مطرح میکند. با آگاهیهای سیاسی، میشود این چیزها را به دست آورد، به نظر من این کار باید صورت بگیرد، یکی از مهمترین وظایف شماها این است. بالاخره شما این مسئولیت را به دوش گرفتهاید و به انجمنهای اسلامی آمدهاید و در نقاط بالای انجمنها هم قرار گرفتهاید، بنابراین باید جوانها را روشن و آگاه و بیدار کنید و به آنها تحلیل سیاسی بدهید تا بتوانند مسائل سیاسی را تجزیه و تحلیل کنند. مثلا فرض کنید آدمی هست که سالهای متمادی در میدانهای سیاسی، قدرتطلبانه -نه خالصانه و مخلصانه و فداکارانه- عمل کرده، افتوخیز داشته و شکست خورده است، اما حالا ناگهان میآید و قلابش را به دهان یک دانشجوی مجموعهی دانشجویی وصل میکند، هم شما و هم بقیهی دستگاههای دانشجویی باید جلوی او را بگیرند.
شما باید بتوانید مجموعهی دانشجویی را یک حیطهبندیِ خوب و منصفانه و برخاستهی از عقل و درایت بکنید تا مجموعهی دانشجویی در درونِ خودش مشکل و چالشهای سخت نداشته باشد. البته اختلاف سلیقه وجود دارد و الان یقیناً بین شما هم که متعلق به یک مجموعهی واحد هستید، اختلاف سلیقه هست -اختلاف سلیقه چیزی نیست که وجود نداشته باشد- اما در بینشهای اساسی و در هدفهای کلی و کلان، شما باید بتوانید متّفق واحدی را درست کنید، بنده هم به شما قول میدهم که به فضل پروردگار، مسائل فشار و آن چیزهایی هم که این برادرمان اشاره کردند، نخواهد بود. آن چیزها، چیزهایی نیست که انسان از آنها خوشش بیاید، هیچ کس از این چیزها خوشش نمیآید. بنده به آن کسانی که میبینند مثلا فلان مجموعه شعاری میدهد که این شعار برای آنها ناخوشایند است و طاقتشان طاق میشود، در اظهارات عمومی -چه در نماز جمعه، چه در سخنرانیهای گوناگون- همیشه گفتهام، کسانی که اینطوری اند، آن طرف بروند و خودشان جلسهای درست کنند و اجتماعی تشکیل بدهند و حرفِ خودشان را هم آنجا بزنند، ولی به جان هم نیفتند، اما شرطش این است که شما بتوانید در درون محیط دانشجویی این قضیه را تحکیم کنید، یعنی همان چیزی که میگویید: تحکیم وحدت. شما واقعاً باید وحدت را تحکیم کنید و براساس همان ارزشهایی که در صحبت برادرمان بود، مجموعهی دانشجویی را به میدان و عرصهی واحدی بیاورید. بله، آن ارزشهایی که مطرح شد، ارزشهای صحیحی است و مورد اتفاق همهی مسئولان نظام و مسئولانی است که از اول انقلاب حضور داشتهاند، اینطور نیست که در این خصوص اختلاف باشد.
بحث مردمسالاری دینی را که بنده مطرح میکنم، در جوهر انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی قرار دارد، این مردمسالاری دینی در قانون اساسی ما هم دیده میشود، منتها این مردمسالاری دینی، دمکراسی غربی نیست، این مردمسالاریِ حقیقی است، فقط آراء مردم برای انتخاب آدمها نیست -آن هم هست- اما مسئولیت در مقابل این آراء، یک مسئولیت حقیقی است و باید پاسخ داده بشود. من به مدیران ارشد نظام هم بارها این نکته را گفتهام و اخیراً در ماه رمضان هم که به اینجا آمدند، آن را در میان گذاشتم. دمکراسی غربی، شکست خورده و کهنه است و اشکالاتش بارز شده است. اینگونه دمکراسی، بر اساس قدرتطلبی است. دو گروه یا دو حزب در مقابل هم قرار میگیرند، اگر از آنها بپرسید شما دنبال چه هستید، میگویند میخواهیم قدرت را به دست بگیریم. قدرت را به دست بگیرید که چه کار کنید؟ اخلاق مردم را بالا ببرید؟ اعتلای معنوی و روحی به مردم بدهید؟ زندگی مردم را حقیقتاً درست کنید؟ از شعارها و ظواهر بگذرید؟ نه، اینها نیست، یک حزب است که میخواهد بالاخره چند سالی هم او قدرت را در دست داشته باشد، این که چیز باارزشی نیست، احترام به انسانها نیست، تکریم انسانها نیست. امروز در دنیا، حتّی در کشوری مثل امریکا -که صدایش از همه بلندتر است- دمکراسی غربی هم تحقق پیدا نمیکند! در مردمسالاری دینی، حضور مردم در همهی مراحل محسوس است، یعنی مردم انگیزه دارند، رأی میدهند، انتخاب میکنند، سؤال میکنند و آن طرف هم چون خودش یکی از مردم است، باید در همهی این احساسات، با مردم شریک و سهیم باشد، و اگر شرایط در او ساقط شد، خودش ساقط میشود. الان طبق قانون اساسی ما -البته ممکن است عمل بشود، ممکن است مثل بعضی چیزهای دیگر عمل نشود- رهبری، رئیسجمهور، مسئول قوهی قضائیّه و دیگر مسئولان مهم کشور، شرایطی دارند که اگر این شرایط در آنها از حد نصاب بیفتد، به خودی خود -چه کسی آنها را عزل بکند، چه نکند- منعزل و معزولند، این مهم است و باید آن را پیدا کرد. بعضی خیال میکنند که ما آمدهایم دین را با دمکراسی غربی عجین کردهایم و شده مردمسالاری دینی، این نیست. مردمسالاری دینی -که من به مدیران ارشد نظام هم این را گفتم- یک چیز بسیط است، نه مرکب از «مردمسالاری» و «دین» ، کأنّه دین یک چیز غیرمردمسالاری است و ما اینها را به همدیگر وصل کردهایم! در صورتی که این دو، یک حقیقت است، اگر کسی بخواهد دینی عمل کند، بدون مردمسالاری نمیشود، و اگر مردمسالاریِ حقیقی را بخواهد، بدون دین نمیشود. البته ممکن است تعبیراتی که بعضیها میکنند، این معنا را درست نشان ندهد، اما جوهر انقلاب، اصل انقلاب و حقیقت انقلاب این است.
من از این دیدار، بسیار خوشحال و خرسند شدم. این دیدار در واقع یک دیدار یکجانبه شد -اگرچه شما هم صحبت کردید- و آن دیداری نشد که من دوست میدارم با جوانها داشته باشم، انشاءالله وقتی به دانشگاه آمدم، مجال پرسش و پاسخ و گفتگوی بیشتری فراهم خواهد شد، ولی درعینحال دیدار خوبی بود، امیدوارم انشاءالله موفق باشید.
عزیزان من! من شما را به رعایت رضای الهی توصیه میکنم، از این نکته غفلت نکنید. این عمر میگذرد. بنده وقتی پشت سر خودم را نگاه میکنم، فاصلهی آن زمانی که در سن شما بودم تا حالا، مثل یک هفته است. انسان یک راه طولانی را که میرود، وقتی پشت سرش را نگاه میکند، مبدأی را که از آن حرکت کرده، نزدیک میبیند. واقعاً با یک چشم به هم زدن، این عمر میگذرد و انسان به سنینی میرسد -مثل سنین فعلی ما- که دیگر باید آمادهی رفتن از این دنیا بشود. با بیتوجهی به رضا و تکلیف واقعی الهی که بر دوش همهی ما سنگینی میکند، آیندهی خودتان را -که آیندهی انسان هم با مرگ تمام نمیشود، با مرگ عمدتاً شروع میشود- هدر ندهید. امروز شماها جوانید، دلهایتان پاک و نورانی است و حقپذیرید، این امتیاز خیلی بزرگی است، این را قدر بدانید. یک وقت انسان به سنینی میرسد که دیگر این حالت پاکی، بیآلایشی و نورانیت دل -که امروز در شماها هست- در او وجود ندارد و راحت نمیتواند حقیقت را بفهمد. امروز اگر شما توانستید خودسازی کنید و خودتان را آماده نمایید، در آن سنین آسودهاید و خیالتان راحت است.
امیدوارم که خدای متعال همهی شما را موفق و مؤید بدارد. من شماها را دعا میکنم -خداوند دعای ما را در حق شماها مستجاب کند- شما هم در حق ما دعا کنید و اگر چیزی هم در بعضی از زمینهها بهطور مشخص به ذهنتان میآید، برای من بنویسید، من یقیناً آن را مطالعه میکنم. نه فقط شما، بلکه گروهها و مجموعههای مختلف برای من چیزهایی مینویسند که بنده آنها را نگاه میکنم و از آن چیزهایی که احساس کنم و تشخیص بدهم که تکلیف من است، بهرهی کامل را میبرم. خداوند انشاءالله شماها را، هم در ذهن و هم در عمل کمک کند.
والسلامعلیکمورحمهاللهوبرکاته
پانوشت:
۱-پیام به نشست سالانهی اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان ۲-بیانات در دیدار جمعی از دانشآموزان و دانشجویان 1372/08/12
منبع: کتاب سایه سار ولایت جلد ۴ صفحه ۱۱۷
پیوند مرتبط: خبر دیدار در پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنهای