روشنی خورشید

فضایی جهت نشر بیانات، مصاحبه ها، پیام ها و آثار منتشر نشده رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای

روشنی خورشید

فضایی جهت نشر بیانات، مصاحبه ها، پیام ها و آثار منتشر نشده رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای

بیانات منتشر نشده امام خامنه ای در دیدار با دانشگاهیان، دانش‌آموزان، فرهنگیان و مسئولان فرهنگی استان مازندران - ۱۳۷۴/۷/۲۵

ثبت‌شده در يكشنبه، ۱۲ فروردين ۱۴۰۳، ۰۷:۰۸ ب.ظ
بیانات منتشر نشده امام خامنه ای در دیدار با دانشگاهیان، دانش‌آموزان، فرهنگیان و مسئولان فرهنگی استان مازندران - ۱۳۷۴/۷/۲۵

حضرت امام خامنه‌ای در سفرشان به استان مازندران در سال ۱۳۷۴، در جمع دانشجویان و فرهنگیان این استان بیانات مهمی راجع به رابطه‌ی سه عنصر علم، ایمان و روشنفکری در نظام اسلامی ایراد می‌کنند که «روشنی خورشید» متن این بیانات را منتشر می‌کند.

تاریخ: ۲۵ مهر ۱۳۷۴

شرح:

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم

الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاه و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین. سیّما بقیه‌الله فی الارضین.

جلسه‌ی بسیار شیرین و زیبایی است. مجموعه‌ی دانشجویان، دانش‌آموزان، فرهنگیان، اساتید و مسئولان مسائل فرهنگی این استان فرهنگ‌پرور در این‌جا اجتماع کرده‌اید. چهره‌ی جلسه، جوان، فرهنگی و علمی است و این امر از اهمیت و ارزش بالایی برخوردار است. امیدواریم این جلسه، نقطه‌ی روشنی برای مسائل فرهنگی و معارف اسلامی انقلاب محسوب شود. قصد دارم کلیتی از انقلاب را از بُعد و زاویه‌ی خاصی بررسی کنم. این مطلب، مناسبِ محفل دانشجویی و دانش‌آموزی و مجمع فرهنگی است. به نظر من، امروز در کشور ما مسائل فرهنگی از مسائل سیاسی و اقتصادی مهم‌تر است. حتی اگر بخواهیم با دید تیزبین به مسائل نگاه کنیم، در می‌یابیم که مسائل اقتصادی کشور به مسائل فرهنگی آن برمی‌گردد. در نظام یک انقلاب؛ اموری که به وسیله‌ی انقلاب در درجه اولِ اهداف قرار می‌گیرد، امور سیاسی است. بعد از آن امور اقتصادی و بعد از آن امور فرهنگی قرار دارد؛ ولی آن چه که برای یک کشور در درجه‌ی اوّل اهمیت قرار دارد، مسائل فرهنگی است. اگر مسائل فرهنگی برای یک ملت حل شود، مسائل اقتصادی و سیاسی هم حل می‌شود.

سه مقوله وجود دارد که باید درست این سه مقوله را در کنار هم شناسایی کرد و نسبت آن‌ها را با یکدیگر سنجید. این سه مقوله عبارت است از علم، روشنفکری و ایمان مذهبی یا دین. باید این سه مقوله را درست بشناسیم و کاربردهایشان را بدانیم. اگر تحلیل و برداشت درستی از نسبتِ میان این سه مقوله داشته باشیم، بسیاری از سؤالات پاسخ داده خواهد شد و بسیاری از نارسایی‌های فکری در بخش‌های مختلف برطرف خواهد گردید. علم، ابزار زندگی و شناختن جایگاه اشیای عالم و چگونگی استفاده و بهره‌برداری از پدیده‌های آن است. علم، یک نوع معرفت است و برای جامعه‌ی بشری، یک ضرورت محسوب می‌شود. اگر علم نباشد، انسان در تاریکی قرار خواهد گرفت و نخواهد توانست اشیای پیرامون خود را بشناسد و از آن‌ها بهره‌برداری کند.

روشنفکری مقوله دیگری است. آن چه که بنده نام روشنفکری به آن می‌دهم، غیر از معنای روشنفکری در معارف عمومی عالم است. مقصود من از روشنفکری، مقوله‌ای است که در معارف سیاسی بیان می‌شود. روشنفکری، یعنی شناخت جریان‌های زندگی. روشنفکری حتماً نباید با علم همراه باشد. دانشمندانی هستند که روشنفکر نیستند. به عبارتی از مسائل جهان و جریان‌های زندگی و حوادث سیاسی و فرهنگی، چیزی درک نمی‌کنند. برعکس، انسان‌هایی غیر عالم و غیر دانشمند هستند که این مسائل را درک می‌کنند. در دوران انقلاب، طبقه‌ای از روشنفکران بودند که حوادث کشور، رژیم حاکم بر آن و مبارزه و دشمن را می‌شناختند؛ اما تخصّص و دانش رایج را نداشتند. بسیاری از مردم عادّی جزو روشنفکران بودند. در مقابل آن‌ها، عدّه‌ای از اساتید، دانشمندان و علمای مذهبی وجود داشتند که از علم بالایی برخوردار بودند؛ اما جریان‌های زندگی، مبارزه، سیاست، استکبار و رژیم فاسد آن زمان را نمی‌شناختند. بنابراین دو مقوله‌ی علم و روشنفکری از هم مجزا ست.

سومین مطلب، ایمان است؛ ایمان مذهبی و اسلامی. ایمان مذهبی عبارت است از تضمین و تأمین کننده‌ی بخشی از استعداد و توانایی‌های انسان که بیشترین تأثیر را در انتخاب راه‌ها و پیمودن آن‌ها دارد. ایمان مذهبی به انسان قدرت، شجاعت، معرفت، استقلال، اتّکاءِ به نفس و ثبات و استقامت در میدان‌های سرشار از خطر می‌دهد. ایمان، نقش واقعیّات را به انسان آن‌چنان که هست، می‌نمایاند. اگر انسانی با ایمان باشد، قدر و ارزش و مقدار پدیده‌های مادّی و توانایی‌های آن‌ها را می‌شناسد و درباره‌ی آن‌ها نه زیاده‌روی می‌کند و نه کوتاهی. این خاصیت ایمان است. انسانی که ایمان ندارد، برای ارزش‌های مادّی حسابی بیش از آن چه که باید باز کند، باز می‌کند و پول و مقام و قدرت و نظایر آن، در زندگی او نقش می‌یابد. انسانِ باایمان برای پول و آسایش و رفاهِ زندگی این دنیا، نقش مناسب آن را قائل می‌شود و برای معنویت، آخرت، رضای خدا، بهشت و همه‌ی ارزش‌های معنوی دیگر که خِرَد انسان آن‌ها را در می‌یابد، ارزش مناسب و جایگاه شایسته‌ای در نظر می‌گیرد. در بعضی جاها که پای علم لنگ است، ایمان کارساز است. اگر شما تاریخ و تنگناهای زندگی بشر را نگاه کنید، خواهید دید این تنگناها بیشتر با سرانگشت ایمان باز شده است تا با مشت علم. جایی که علم در آن‌جا پیاده و ناتوان است، ایمان، کشورها را نجات داده و ملّت‌ها را از اسارت خارج کرده است. ایمان، تسلّطِ بدی‌ها و زشتی‌ها و ستم‌ها را زایل کرده است. چیزی که از اهمیت زیادی برخوردار است، پیدا کردن نقش و رابطه‌ی سه مقوله‌ی دانش، روشنفکری و ایمان با هم است.

مخاطب مطلبی که می‌خواهم عرض کنم شما جوان‌های امروزِ ایرانید. شاید جوان امروزی اروپا، مخاطب این سخن نباشد. جوان دیروز ایران هم شاید مخاطب این حرف نباشد. در حقیقت بیش از همه، نسل جوان امروز ایران می‌تواند آن را به درستی درک کند. عزیزان من! روزی بود که صدای رسا و گوش‌خراش فضای زندگی انسان؛ یعنی صدای تبلیغاتچی‌های بانفوذ دنیا -سیاستمداران، دانشمندان معروف و بزرگ، مؤلّفان، روزنامه‌نگاران، رهبرانِ احزاب سیاسی و غیره- این مطلب را تبلیغ می‌کرد که میان علم و ایمان سازگاری وجود ندارد. قضیه مربوط به چه وقت است؟ قرن نوزدهم میلادی. بعضی حرف‌هایی که گاهی از زبان بعضی آدم‌های ناآشنا به حکمت دین و طبیعت فطرت انسان شنیده می‌شود، باعث نشود تا شما دین را رها کنید و به سراغ علم بروید. خیال نکنید این‌ها حرف‌های امروز است. این‌ها حرف‌های قرن نوزدهم اروپاست. گاهی روزنامه‌ای در مرکز منتشر می‌شود که خبرهای تازه‌ای در آن درج شده است. روزنامه در تهران و شهرهای دیگر منتشر می‌شود. ده روز بعد یک روستایی که در نقطه‌ای دورافتاده زندگی می‌کند و به روزنامه دسترسی ندارد، این روزنامه را همراه با مسافر یا کالایی -به صورت پاکتی که در آن مثلاً جنسی را ریخته‌اند- دریافت می‌کند. او خبر روزنامه را ده یا پانزده روز بعد، در فلان روستا می‌خواند و خیال می‌کند خبر تازه‌ای است. لذا آن را برای دوستانش نقل می‌کند. عدّه‌ای به عمد، سخن نسخ‌شده‌ی قرن نوزدهم میلادی اروپا را -که بعد از آن حرف‌های قابل استماع زیادی از برترین انسان‌ها صادر و شنیده شده است- امروز می‌آورند و در محیطی به عنوان سخن روز مطرح می‌کنند. این سخن روز نیست. اندیشه‌ی قرن نوزدهم اروپا، اندیشه‌ی جدایی علم و دین و تعارض ایمان و دانش بود. البته عوامل تاریخی هم در شکل‌گیری این اندیشه دخیل بودند. گناه از آنِ کلیسای آن روز بود. کلیسای متعصّب، متحجّر، عقب‌مانده از زمان و خشنی که عواطف انسانی و بشری را مراعات نمی‌کرد، باعث پیدایش چنین اندیشه‌ای شد. وقتی که متولّیان دین در هر نقطه‌ای از دنیا، نخواهند حقایق، پیشرفت‌ها، جریان‌ها و جلوه‌های زیبای طبیعت انسانی را ببینند و به آن ترتیب اثر دهند و ارج بگذارند، نتیجه همین می‌شود. اروپا، بیش از یک قرن که پیشتاز میدان اکتشافات علمی و دانش بشری بود، چوب اندیشه‌ی غلط جدایی دین از علم را خورد. مسائلی است که امروز وقوع می‌یابد، اما اثر آن فردا دیده می‌شود. دزدی در کوچه‌ی خلوتی از دیوار خانه مردم بالا می‌رفت. کسی به او رسید و گفت: چه‌کار می‌کنی؟ گفت: دُهُل می‌زنم. گفت: اگر دهل می‌زنی، چرا صدایش را نمی‌شنوم؟ گفت: صدای دهل مرا فردا خواهی شنید! دنیا، صدای دهل نابجایی را که در قرن نوزدهم میلادی کوبیدند، شنید. روزی که بیتلیسم و بقیه‌ی روش‌های انحرافیِ زندگی جوانان در اروپا، گریبان جوامع بشری را فشرد، معنای جدایی دین از علم را فهمیدند. روزی که خانواده‌ها در مهد دانش بشری -در کشورهای غربی؛ اروپا و امریکا- متلاشی شدند، نوجوان‌ها اسلحه به کمر بستند و در خیابان‌ها گروه ترور تشکیل دادند و در شهرها و کشورهای مختلف شروع به کشتن انسان‌ها کردند؛ فهمیدند که جدایی دین از علم چه تبعاتی دارد. قبل از این‌ها، روزی که یک بمب اتمی کوچک، در یک لحظه جان ده‌ها هزار انسان را گرفت، فهمیدند که معنای جدایی علم از دین چیست. البته باز هم چوبش را خواهند خورد.

مطبوعات امریکایی غالباً متعلّق به کسانی است که به ارزش‌های معنوی و حقیقی، کمترین ارزشی نمی‌دهند. بنده از نزدیک بسیاری از سران این مطبوعات را دیده‌ام و با گردانندگان خبرگزاری‌های معروف دنیا، لااقل در امریکا هم‌صحبت شده‌ام و آن‌ها را می‌شناسم. چیزی که برایشان اهمیت و ارزش ندارد، معنویات است. اما واقعیّات، چنان محکم گلوی آن‌ها را می‌فشارد که وادار به اعتراف می‌شوند. امروز مطبوعات امریکایی از موضوعاتی چون: «خانواده‌ها نگرانند» ، «کشیش‌ها، اساتید دانشگاه‌ها، شهروندان معمولی و حتّی سیاستمداران نگرانند» پُر است. آن‌ها از چه موضوعی نگرانند؟ از بی‌ایمانی جامعه‌ی امریکایی. این، همان صدای دُهُل است که امروز به گوش می‌رسد و بدتر از این هم خواهد شد. من بعید می‌دانم که به این زودی‌ها آن‌ها بتوانند به معنویات اعتنا کنند. مشکل این‌جاست که پرداختن به نیازهای بشر و چیزهایی که وجود انسان از اعماق می‌طلبد، کار یک لحظه و دو لحظه نیست؛ کار هر کسی هم نیست. نمی‌توانند به معنویت‌خواهی مردم جواب دهند؛ زیرا که سال‌ها معنویات را تخریب کرده‌اند. خراب کردن آسان‌تر از ساختن است. صد سال خراب کردند؛ اگر بخواهند بسازند، حداقل باید صد سال تلاش کنند. اگر موفّق به این ساختن نشدند، آن وقت پاسخ‌های خشن طبیعت انسانی به سراغشان می‌آید. امروز نمونه‌ای از آن را در اخبار شنیدید. امروز نزدیک به دو میلیون سیاه امریکایی در خیابان‌های واشنگتن حضور یافتند(۱) و علیه حاکمان امریکاییِ خود تظاهرات کردند. جای شگفتی است، با این که همه مسلمان نبودند، فریاد الله اکبر سر دادند! وقتی امروز تظاهرات سیاهان امریکا تمام شد، سخنران تظاهرات -که از سیاهان مسلمانِ معروف است- سوره حمد را بلند خواند، جمعیت با او تکرار کردند و او سوره را برای مردم ترجمه کرد. حرکت طبیعت انسانی این است:

تو در نماز عشق چه گفتی که سال‌هاست

بالای دار رفتی و آن شحنه‌های پیر

از مرده‌ات هنوز، پرهیز می‌کنند!

این‌جاست که نام، سخن و فریاد امام بزرگوار ما معنا پیدا می‌کند. از ابتدا نمی‌شود معنای بسیاری از حرف‌ها را فهمید. «ما توی دهن امریکا خواهیم زد» . چطور توی دهن امریکا خواهید زد؟ این سؤال آدم‌هایی است که نه به خود، نه به معنویت، نه به خدا و نه به معجزه‌ی اراده‌ی انسان، باور ندارند و طبیعت ملّت‌ها و تاریخ آن‌ها را نمی‌شناسند. نظام بشری، یک تاریخ، یک جریان و یک حقیقت زنده است. چه کسی است که این حقایق را بفهمد!؟

من برای امام هیچ تعبیری بهتر از «حکیم» پیدا نکردم. حکمای اسلامی، حکمت را این‌طور معنا کرده‌اند: «الحکمه صیروره الانسان عالماً عقلیاً مضاهیاً للعالم الحسی» . وقتی حکیم نگاه می‌کند، حقایقی را که چشم عادّی عاجز از دیدن آن‌هاست، می‌بیند. در واقع این امر چندان هم دشوار نیست. حکیم نگاه می‌کند و جریانی را می‌بیند. آدمی که اسب‌سواری یا اتومبیل‌رانی را تجربه نکرده باشد، در مرحله‌ی عمل حرکت نسنجیده‌ای مرتکب می‌شود و خیال می‌کند شجاعت به خرج می‌دهد. شما که در این امور ماهرید، می‌بینید لحظه‌ای دیگر سرنگون خواهد شد. هر چه به او تذکّر می‌دهید، نمی‌فهمد. این، نوعی حکمت است. در ابعاد کوچک، حکمت این است. در ابعاد وسیع، مثال حکمت آن است که می‌گوید: «توی دهن امریکا می‌زنیم» . عده‌ای گفتند: چطور توی دهن امریکا می‌زنید؟ پوزخند زدند و گفتند: آقا در این‌جا نشسته‌اند، چهار تا بچه حزب‌اللهی هم دور ایشان را گرفته‌اند و می‌خواهند با کلاشینکف به مبارزه با موشک‌های قارّه‌پیما و بمب اتمی بروند! ... خیال کرده‌اند مقصود ما از این که گفتیم «توی دهن امریکا می‌زنیم» یعنی کلاشینکف را طرف موشک قارّه‌پیما می‌گیریم! امروز امریکا تودهنی خورد. این تودهنیِ اسلام بود؛ الله اکبر، الله اکبر. بسیاری از شما به یاد ندارید؛ شب اوّلِ محرم در تهران، فریاد الله اکبر، پشت دربار، پشت رژیم فاسد و نخست‌وزیر و دولتش و همچنین پشت امریکا را لرزاند. بنده در مشهد بودم. یکی از برادران ما از تهران تلفن کرد و گفت: صدای الله اکبر بلند شده است. منتظر بودیم. گوشی تلفن را طرف پنجره اتاق برد و من در مشهد صدای الله اکبر تهرانی‌ها را شنیدم. با خودم گفتم: کار تمام شد. بسیاری از الله اکبر نمی‌ترسیدند. دو نفر به الله اکبر اهمیت می‌دادند؛ کسی که الله اکبر را می‌شناخت و کسی که فساد خود را می‌شناخت. کسی که خود فاسد، پوچ و پوشالی است و رگ و ریشه‌ای در خاک ندارد، تا تبر الله اکبر بلند می‌شود، بنا می‌کند به لرزیدن!

آن روز در تهران، صدای الله اکبر بلند شد، امروز هم صدای الله اکبر در فضای امریکا بلند شد. این صدا از آنِ چه کسانی بود؟ به قول آن‌ها از حزب‌اللهی‌ها و بسیجی‌ها بود؟ نه، صدای شهروندان امریکایی بود. اگر نظامی که زمام حکومت چنین مردمی را در دست دارد، نفهمید در مقابل واقعیتِ دشوار بی‌ایمانی چه کند، سزایی که طبیعت برایش در نظر می‌گیرد همین است. شاید بسیاری از شما ندانید که سرآغاز فروریزیِ رژیم مارکسیستی در بلوک شرق -یعنی تقریباً در نصف دنیا- از حرکتی معنوی در لهستان بود. پلیسِ دولت کمونیست لهستان، اجازه نمی‌داد مردم به کلیسا بروند. جنبش همبستگی در آن روزها، قبل از سال پنجاه و هفت شکل گرفت و به صورت یک نهضت زیرزمینی شروع به فعّالیت کرد. این جنبش، بعدها رسمی شد و دولت لهستان، بالاجبار جنبش همبستگی را به رسمیت شناخت. آن‌ها می‌خواستند در لهستان به کلیسا بروند و دولت اجازه نمی‌داد. البته آن روزها تفسیرها این بود که پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، حرکت مذهبی مسیحی را در لهستان تقویت کرده و حرکت، چنین منشأی داشته است. این اتّفاق، اوّل در لهستان، بعد در بعضی کشورهای دیگر اروپای شرقی و بعد در مهد دولت سوسیالیستیِ اتحاد جماهیر شوروی رخ داد و در نهایت شاهد بودید که به کجا ختم شد.

بنابراین صدای جدایی علم و ایمان که در قرن نوزدهم در اروپا بلند شد، دنیا را در نهایت به آن روز نشاند. حال این روزنامه‌ی تاریخ گذشته‌ی اخبار منسوخ، به دست یک روشنفکر یا غیر روشنفکر می‌رسد و او به خیال آن که خبر تازه‌ای است، شروع به خواندن می‌کند و امروز آن را مطرح می‌سازد. این قضیه، قضیه‌ی امروز نیست. قضیه‌ی دیروز است. متعلّق به قرن نوزدهم است. ما در آستانه‌ی قرن بیست‌ویکم میلادی هستیم. دنیا از آن روز تا به امروز ده بار چرخ خورده است.

خواهران، برادران و فرزندان عزیز من! بدانید در نظام اسلامی، علم و روشنفکری و ایمان با هم همپا و همراهند. حکومت اسلامی نه فقط میان علم و دین به تعارض و جنگ قائل نیست، بلکه معتقد است ایمان و علم و روشنفکری دست در دست هم دارند و می‌توانند نیروی عظیمی به وجود آورند. ایمانِ بدون علم بی‌فایده است؛ زیرا که ایمانِ بدون علم مثل انسانی است که دست نداشته باشد. فرض کنیم این انسان به نیروی خِرَد، غریزه یا تلاش خود، بتواند به گنجینه‌ای از طلا برسد؛ امّا دست ندارد که آن گنجینه را بردارد. علم ابزار است؛ در حکم دست و انگشتان است و برای زندگی انسان ضرورت دارد. به همین دلیل است که بالاترین مؤمنین عالم، یعنی وجود مقدس نبیّ‌اکرم محمّدبن‌عبدالله صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم دستور داد که به دنبال علم بروید و به این دستور عمل شد. هنوز بیش از دو قرن از رحلت پیغمبر نگذشته بود که پرچم علم در دنیای اسلام با مرکزیّت منطقه‌ی عربی برافراشته شد. علم از آنِ آن‌ها نبود. مسلمانان خبری از علم نداشتند، اما علم را جذب کردند؛ زیرا پیغمبر فرموده بود: «اُطلب العلم ولو بالصّین» ؛ اگر لازم بود آن طرف دنیا هم برای فراگیری علم بروید. مسلمانان علم را کسب کردند و آن را در میان خود پرورش دادند. در قرن‌های چهارم و پنجم هجری، زمانی که حکومت اسلامی در جنوب اروپا -اسپانیای امروز- تشکیل شده بود، برترین دانشگاه‌ها در اروپا -در اندلس آن روز- واقع بود. «پیر روسو» در کتاب «تاریخ علوم» می‌نویسد: تاجری به قصد آن که پسرش را برای تحصیل به دانشگاهی بفرستد، با استادی مشورت کرد. استاد گفت: اگر می‌خواهی پسرت، چهار عمل اصلی را یاد بگیرد، همه‌ی دانشگاه‌های فرانسه و منطقه‌ی میانی اروپا به خوبی به او یاد خواهند داد؛ اما اگر می‌خواهی دانشی بالاتر از چهار عمل اصلی کسب کند، باید او را به دانشگاه‌های اسلامی اندلس بفرستی! غربی‌ها این مطلب را نوشته‌اند. کتابِ «تاریخ علوم» نوشته «پیر روسو» ، به تاریخ علوم منهای گرایش‌های مذهبی می‌پردازد. بنابراین پرچم علم توسط مسلمانان برافراشته شد. پس ایمانِ بدون علم مفید نیست. علمِ بدون ایمان هم مفید نیست. دلیل آن‌که گفتم شما مخاطب این گفتارید، همین‌جا معلوم می‌شود. اگر پنجاه سال می‌گفتیم علمِ بی‌ایمان بی‌فایده است، جوان‌های آن نسل باور نمی‌کردند؛ اما امروز با حوادثی که در جهان رخ داد، قابل باور است. زادگاه علم و منطقه‌ی انحصاریِ خسّت‌بار آن، اروپا و امریکاست. برای تعلیم علم، خسّت می‌ورزند. اگر ظاهراً درِ دانشگاه‌هایشان به روی افراد باز است، به این دلیل است که چاره‌ای ندارند. پیشرفت‌ها، اختراعات و کشفیات علمی، روزی مُجاز است به دست ملت‌های دیگر -بخصوص ملت‌های شرقی و مسلمان- برسد که این ملّت‌ها، یا بدل آن فنون را به وجود آورده باشند و یا آن علم نزد خودشان از مُد افتاده باشد!

عزیزان من! اروپا همواره در طول تاریخ مرکز جنگ‌های خونین و نسل برانداز بوده است. این قارّه مرکز چند قوم معروف «ژرمن» و «آنگلوساکسون» و اقوام دیگر بوده است. روزی که اروپا به علم مجهّز شد، جنگ‌های بزرگ و بی‌نظیری در دنیا رخ داد. دو مورد آن، جنگ اوّل و دوم جهانی بوده است. در هیچ جای دیگر چنین جنگ‌هایی در این فاصله زمانی رخ نداده است. این حوادث، پیامدهای علمِ بدون ایمان است. در قرآن کریم به آیه‌ای برخوردم که برایم بسیار جالب بود. به تصوّر ما جدا کردن علم از دین، مختصِّ قرن‌های اخیر بود؛ امّا این آیه نشان می‌دهد در گذشته نیز همین‌طور بوده است. آیه شریفه از سوره غافر است: «بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم. أفلم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبه الّذین من قَبْلِهِم کانوا اکثر منهم و اشدّ قوّه و آثاراً فی الارض فما اغنی عنهم ما کانوا یکسبون. فلمّا جائتهم رسلهم بالبیّنات فرحوا بما عندهم من العلم» . تمدّن‌های ایران باستان، رم قدیم، یونان و تمدّن هلنیِ معروفِ قرن‌ها پیش از میلاد، تا حدّی از دانش برخوردار بوده‌اند. این دانش بیش از آن که در اختیار آحاد مردم باشد، در اختیار پادشاهان و قدرتمندان و حکّام بوده است و آن‌ها هم بدترین دشمنان پیغمبران محسوب می‌شدند. وقتی پیغمبران دین را بر آن‌ها عرضه می‌کردند «فرحوا بما عندهم من العلم» دانش آن‌ها مانعی در برابر چشم و گوششان می‌شد و به دعوت پیغمبر اهمیتی نمی‌دادند. می‌گفتند: دانش برای ما کافی است و نیازی به دین شما نداریم. داستان قارون هم از همین مضمون برخوردار است. در بخش‌هایِ دیگر قرآن هم مضامینی در این خصوص وجود دارد؛ اما همین یک آیه بسیار گویا ست.

اساس نظام اسلامی بر این است که علم و ایمان و روشنفکری با هم باشد؛ منتها هرکدام جایگاه مخصوص به خود را دارا باشد. علم ابزار است. علاوه بر این، مایه‌ی معرفت و شناخت در یک دایره‌ی محدود است. هر علمی یک بخش از قلمرو زندگی را روشن می‌کند و به انسان و دارنده‌ی خود، شناخت می‌دهد. روشنفکری، شناخت در یک زمینه‌ی دیگر است. منظورم از روشنفکری، معنای رایج در فرهنگ مباحث فرهنگی -انتلکتوئل- نیست. منظورم روشنفکر به تعریف رایج در مباحث سیاسی است؛ یعنی کسی که جریان‌های زندگی، واقعیت‌های موجود در محیط سیاسی کشور، دشمن‌ها، دولت‌ها و مبارزه را می‌شناسد و بینش و دیدی عمومی در مسائل اجتماعی و اساسی جهان و زندگی دارد. این روشنفکری است و اگر در اختیار انسان‌ها باشد، آن‌ها را نسبت به خطرهای عمده‌ای که زندگیشان را تهدید می‌کند، آگاه می‌سازد. دانشمندی که روحیه‌ی روشنفکری ندارد، به همان آسانی که ممکن است روزی در خدمت حق قرار گیرد، در خدمت باطل قرار می‌گیرد. در دوران رژیم پهلوی، جماعت متخصّصان کشور در دانش‌های مختلف -که البته عدّه‌شان زیاد نبود- زیر بار زمامدارانی رفتند که دستشان به کلّی از علم و معرفت و فرهنگ تهی بود. آن‌ها به راحتی زیر بار رضاخانِ قلدرِ نادان که از علم و معرفت و فرهنگ، هیچ بهره‌ای نداشت، رفتند و در مقابلش تا کمر خم می‌شدند و تعظیم می‌کردند. محمّدرضا هم در نادانی و بی‌فرهنگی، همتای پدرش بود؛ با این تفاوت که او بی‌سوادی تربیت شده در محافل اروپایی بود و زبان‌های انگلیسی و فرانسوی را در کاباره‌ها و فروشگاه‌ها و عشرتکده‌های سوئیس و فرانسه و انگلیس یاد گرفته بود. تنها امتیازی که داشت، همین بود. تربیت اروپایی داشت؛ مثل اروپایی‌ها کروات می‌بست، دست می‌داد، جامش را به سلامتی دیگران خالی می‌کرد و مثل اروپایی‌ها در عشرتکده‌ها حاضر می‌شد و به عیش و عشرت می‌پرداخت. از معرفت و علم بهره‌ای نداشت. آن وقت، استاد با سابقه‌ی ادبیات فارسی، هنگامی که همین آدمِ بی‌سواد از مقابل صف اساتید دانشگاه تهران عبور می‌کرد، کفش او را بوسید! اسم او را نمی‌آورم؛ سال‌ها از مرگش گذشته است. این جوجه ادبایی که گاهی در گوشه و کنار پیدا می‌شوند و هر وقت فرصت کنند، به دین و اسلام و نظام جمهوری اسلامی حمله می‌کنند و خود را آزادی‌خواه و روشنفکر معرفی می‌کنند، بازمانده‌های همان آقا هستند. او افتاد و کفش آن بیچاره‌ی روسیاه را بوسید. عدّه‌ای از جوان‌ها گفتند: استاد! شما با این مقام علمیت افتادی و کفش این بی‌سواد نادان را فقط به این دلیل که شاه است، بوسیدی؟ گفت: هیبت سلطانی مرا گرفت! این ارزش دانشمندی است که روشنفکر نیست و معرفتی را که برای انسان لازم است و روشنفکری به انسان می‌دهد، ندارد. این موضوع به دین ارتباطی ندارد. ممکن است فردی دیندار نباشد؛ حدّ افراد را بشناسد. هیبت سلطانی چیست؟ سلطان کیست؟ سلطان بی‌سوادِ نادان، غلط کرد پایش را در دانشگاه گذاشت. حال که آمد، شما استاد دانشگاه، باید این‌طور مقابلش به خاک بیفتی؟! بسیاری از افراد صاحبِ دانش نفهمیدند کجا باید دانش و نام و آوازه‌ای را که به وسیله آن به دست آورده‌اند، مصرف کنند. اگر می‌فهمیدند، در آن روزگار با دستگاه ظلم و جور ستمشاهی کار نمی‌کردند. امروز اگر روشنفکری از آن نسل باقی باشد، باید بر خاک آستان جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی جبهه بساید؛ زیرا که نظامی مبتنی بر فرهنگ، معرفت، دانش و حقّ و عدالت است. این نظام، بر عواطف آحاد بی‌شمار ملت ایران اتّکا دارد. این امر از تظاهرات مردم ایران و عواطف بی‌شائبه‌ی آنان معلوم است. آدم روشنفکر این را می‌فهمد. عدّه‌ای هم فقط اسم روشنفکر بر خود داشتند و روشنفکر نبودند؛ چون اشتباه کردند و نظام جمهوری اسلامی را نشناختند. اگر می‌شناختند جبهه بر خاک آستان جمهوری اسلامی می‌ساییدند. به سراغ آن جوان حزب‌اللهی مؤمن می‌رفتند که شاید معلومات زیادی هم نداشته باشد؛ اما روشنفکر است؛ امریکا، دنیای استکباری و اقتدار نظام اسلامی را در کشور خودش می‌شناسد؛ قدر ملت ایران را می‌داند؛ عزم ملت ایران را رعایت کرده و به آن افتخار می‌کند. با این تعریف، آن جوان حزب‌اللهیِ جبهه‌برو که همه چیزش را در راه انقلاب و اسلام داده و عزّت اسلام را حفظ کرده است و قدر این عزّت را می‌داند، روشنفکر است؛ اما آن نویسنده، صاحب‌قلم، استاد یا شاعر که نمی‌داند امروز جبهه‌بندی دنیا کجاست، روشنفکر نیست. این شخص جبهه‌بندی حقّ و باطلی را که امروز در سخنرانی به آن اشاره کردم، نمی‌شناسد. اشارات متعدّد قرآن به مسأله‌ی حق و باطل بی‌دلیل نیست: «انزل من السّماء ماءً فسالَت اَودیَه بقدرها فاحتَمَل السیل زَبَداً رابیاً و ممّا یوقدون علیه فی النّار ابتغاء حلیه او متاع زَبَد مثله کذلک یضرب الله الحقّ و الباطل فامّا الزّبد فیذهب جفاءً و امّا ما ینفع الناس و فیمکث فی الارض کذلک یضرب الله الامثال» .

جوانان عزیز! بر این آیات سوره‌ی رعد تأمّل، تدبّر و تفکّر کنید. قرآن جبهه‌بندی حقّ و باطل را این‌طور مشخص می‌کند. وقتی کسی جایگاه و ارزش حقّ و باطل را ندانست، نمی‌فهمد کجا باید قرار گیرد و چه کار کند. آن جوان حزب‌اللهی می‌فهمد. او روشنفکر است. آن استاد، دانشمند، روحانی عالی‌مقام، گاهی نمی‌فهمد و روشنفکر هم نیست. پس عنصر دانش، علم، تخصّص علمی و عنصر روشنفکری با معنایی که گفته شد، باید با هم باشند. و عنصر سوم، ایمان است. پیکره‌ای که دست دارد، یعنی علم؛ چشم دارد، یعنی روشنفکری؛ اگر ایمان داشت، مغز و دل هم خواهد داشت. در این صورت کامل می‌شود. اگر مغز و دل نداشته باشد، آن دست و چشم ارزشی ندارد. البته اگر مغز و دل نداشته باشد، برای او چشم و دست هم کارایی ندارد.

جامعه‌ی اسلامی باید ایمان، علم و روشنفکری را با هم داشته باشد. من بارها گفتم روشنفکری در ایران بیمار، وابسته و بی‌ایمان متولّد شد. دانش جدید را هم می‌خواستند به دانشی بدون ایمان و وابسته تبدیل کنند که چندان موفّق نشدند. عدّه‌ای از دانشمندان و متخصّصین توانستند ایمان خود را حفظ کنند و آن را با علم بیامیزند. امروز دانشگاه‌ها فقط جایگاه علم نیست، بلکه جایگاه ایمان و روشنفکری هم هست. حوزه‌ی علمیّه ما جایگاه علم، ایمان و روشنفکری با هم است. این دو کفه‌ی ترازو، این دو بال و دو دست، هرکدام خصوصیاتی بیشتر از دیگری دارد که باید مورد استفاده قرار گیرد.

جوانان عزیز من؛ دانشجویان، دانش‌آموزان و فرهنگیان عزیز! باید تحصیل علم را با آگاهی و روشن‌بینی و روشنفکری از یک طرف و ایمان از طرف دیگر، هماهنگ کنید. این جریان شروع به حرکت کرده و تابه‌حال هم برکات زیادی به همراه داشته است. اسلام این سه عنصر را با هم به ما می‌بخشد. برای ساختن نظام اسلامی باید این سه عنصر با هم و در کنار هم باشند. بهترین عامل برای جمع این سه عنصر شما هستید. کشوری که جوانان آن به تحصیل علم بپردازند و با ایمان باشند و روحیه روشنفکری و روشن‌بینی داشته باشند، امروز در هر وضعی باشد، قطعاً فردایش روشن و تابنده است. خدا را شکر می‌کنیم که نسل جوانِ پاکیزه، طاهر، پاکدامن و بامعرفتی در کشور ما وجود دارد. الحمدلله مازندران مثل همیشه همچنان که از لحاظ طراوت ظاهری در کمال سرسبزی است، از لحاظ طراوت معنوی هم سرسبز است. این جوانان مؤمن، با نشاط و خوش‌روحیه از سرسبزی معنوی این استان حکایت می‌کنند. باید از کسانی که در این خدمت بزرگ مؤثر بوده‌اند؛ اساتید عزیز دانشگاه، معلّمین عزیز مدارس و دبیرستان‌ها، مسئولان دستگاه‌ها و آموزشگاه‌های فرهنگی و روحانیون محترم که معمولاً نقش هدایت‌گر و معلّم را برای این مجموعه‌ها به عهده دارند، تشکّر کنم. خوشبختانه در این استان تعداد دانشجوها نسبت به دو هزار دانشجوی زمان طاغوت، افزایش چشمگیری داشته است. امروز بیش از هفتاد هزار دانشجو، در بخش‌های مختلف این استان مشغول تحصیلند و این بسیار با ارزش است و پیشرفت بزرگی محسوب می‌شود. امیدواریم پیشرفت‌های معنوی هم همین‌طور باشد. من معمولاً از دیدار با شما عزیزان خسته نمی‌شوم؛ لکن اذان مغرب نزدیک است.

والسلام‌علیکم‌ورحمه‌الله‌وبرکاته

 

پانوشت:

۱- تظاهرات میلیونی سیاهان امریکا در ۱۶ اکتبر ۱۹۹۵ میلادی

 

منابع:

۱- روزنامه ایران به تاریخ ۵ بهمن ماه ۱۳۷۶

۲- کتاب سایه سار ولایت جلد۱ صفحه ۲۳۹

پیوند مرتبط: خبر دیدار در پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه‌ای

دیدگاه‌ها

ارسال دیدگاه‌

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

پیامک‌های این دیدار

  • رهبر انقلاب: جوانان عزیز من؛ باید تحصیل علم را با روشنفکری از یک طرف و ایمان از طرف دیگر، هماهنگ کنید. اسلام این سه عنصر را با هم به ما می‌بخشد. برای ساختن نظام اسلامی باید این سه عنصر با هم و در کنار هم باشند. بهترین عامل برای جمع این سه عنصر شما هستید. کشوری که جوانان آن به تحصیل علم بپردازند و با ایمان باشند و روحیه روشنفکری و روشن‌بینی داشته باشند، امروز در هر وضعی باشد، قطعاً فردایش روشن و تابنده است.
  • رهبر انقلاب: در نظام اسلامی، علم و روشنفکری و ایمان با هم همپا و همراهند. حکومت اسلامی نه فقط میان علم و دین به تعارض و جنگ قائل نیست، بلکه معتقد است ایمان و علم و روشنفکری دست در دست هم دارند و می‌توانند نیروی عظیمی به وجود آورند.