بخشهایی ازبیانات منتشر نشده امام خامنه ای در دیدار با اعضاى شوراى عالى مدیریت حوزهى علمیهى قم - ۱۳۸۹/۸/۴

«روشنی خورشید» متن بیانات منتشرنشده حضرت امام خامنه ای در دیدار با اعضای شورای عالی مدیریت حوزه علمیه قم که در جریان سفر آبان ماه ۱۳۸۹ ایشان به قم انجام شده بود را منتشر میکند.
تاریخ: ۴ آبان ۱۳۸۹
شرح:
بسماللهالرّحمنالرّحیم
اولا بنده باید از آقایان تشکر کنم و خسته نباشید بگویم. میدانم کار سنگین است و زحمت واقعاً زیاد است. کار حوزه مثل ادارهی یک مؤسّسه نیست که با یک مدیرِ پُرکار و پشتکاردار بشود برنامهریزی کرد و اجرا کرد و چه کرد و تمام؛ نه، در حوزه اینقدر عوامل تأثیرگذار و اهل نفوذ -نه بیجا؛ حتّی بجا- وجود دارد که کار را بسیار پیچیده و خیلی سخت میکند. انسان اگر از دور هم نگاه کند -حالا از نزدیک که بیاید، بیشتر- میبیند واقعاً کار شماها بسیار کار دشواری است و حقاً و انصافاً زحمت میکشید. ما وظیفه داریم که از آقایان تشکر کنیم و برای شما دعا کنیم و هر مقداری که حالا از دست ما بر بیاید، کمک هم بکنیم.
قبل از آمدن به این سفر، من گزارشهای متعددی خواندم؛ هم راجع به مدیریت، هم راجع به شورا. این گزارشها از طرف خود آقایان رسیده بود؛ بعضیها را خلاصه کرده بودند، بعضیها را حتّی خلاصه هم نکرده بودند؛ من بعضی را مرور کردم، بعضیها را هم با تفصیل خواندم. کارهایی که شده، انصافاً خوب است. قضاوت هم در مورد شورا خوب است. حتّی کسانی که عضو شورا و در مجموعهی شورا نیستند؛ قضاوتشان این است که کاری که این دوره شورا -که ظاهراً دورهی پنجم است- انجام داده، از لحاظ حجم و کیفیت، خیلی بالاتر و بیشتر است از کاری که در دورههای قبل انجام گرفته. بههرحال اینها جای تشکر دارد و ما از آقایان خیلی ممنونیم. مدیریت هم همینطور. گفته شد که جناب آقای مقتدایی معاونین خوبی انتخاب کردند، که افراد بافکری هستند. بله، بنده هم همین را شنیدهام و انشاءالله همهی اینها مایهی پیشرفت باشد.
من مختصراً متعرّض بشوم به بعضی از مطالبی که مطرح شد. اولا از بعضی شنیدم که گفته شده فلانی در این سفر نسبت به مسألهی تحوّل، جدیت قبل را ابراز نکرده و کمرنگ مطرح شده. اینجور نیست. من عقیدهام همان چیزی است که قبلا گفتم، هم در سال هفتاد و نه، هم در دیدار دو سال قبل تهران؛ اینها اعتقادات راسخ ماست و معتقدم باید بشود. حالا یک وقت ممکن است دیر به دست بیاید یا شیوههای پیچیدهتری را اقتضا کند؛ لیکن بههرحال باید این تحولات انجام بگیرد. بله، خطاست اگر تصور شود که این تحولات به آن معانیای است که من در سخنرانیهای این دفعه نفی کردم؛ لیکن دربارهی تحوّل، اعتقاد ما همان است؛ باید همین کارها بشود. میدانم هم که آنچه در شورا تعقیب شده و مدیریت به دنبال اجرای آن بوده، در جهت ایجاد همان خطی است که در ذهن ما هم بود.
مسألهی کمکهای دولتی، یک مسألهی مهمی است. واقعاً بدون کمکهای دولتی، خیلی از کارهای حوزه امکان تحقق ندارد؛ هیچ مجرای دیگری هم وجود ندارد. چند سال پیش آقای مکارم به من پیشنهاد میکردند که یک مؤسسهی مالی درست شود تا درآمد مستمری برای حوزه داشته باشد. به ایشان گفتم من اصلا ورود در مسائل اقتصادی را خودم نمیکنم؛ مصلحت هم نمیدانم که روحانیون وارد شوند. البته بعد از رحلت امام پیشنهادهایی از این قبیل به ما شده بود، اما من همه را رد کردم و قبول نکردم.
مسألهی کشاندن طلاب بااستعداد به بیرون حوزه، البته یک مشکلی است؛ لیکن ببینید الآن آقایان میگویند که برای تدریس در شهرستانها، ما از همین طلاب فاضل استفاده کنیم. خوب، این چه جوری میشود؟ اگر بخواهیم واقعاً از این طلاب فاضل در شهرستانها استفاده کنیم که جوان باشند، فاضل باشند، طبعاً توی حوزه نمیمانند.
من نگرانیام چیز دیگری است. گاهی همینهایی که توی حوزه ماندند، قدرت درس خواندن ندارند. من شنیدم بعضیها به کار آزاد رو میآورند. طلبه است، دچار مشکلات معیشتی است؛ میرود رانندگی میکند؛ میرود احیاناً عملگی میکند. یک سازوکاری درست شود، جلوی اینها گرفته شود؛ یعنی همین طلاب، واقعاً تأمین شوند. برای این کار، حداقلهایی لازم است. من اطلاع پیدا کردم که وقتی بعضی از طلبهها به جایی مراجعه کرده بودند و درخواست آنها این بوده که ماهی ده هزار تومان به آنچه که میگیرند، اضافه شود! آدم واقعاً از تصور این معنا خجالت میکشد. این مسأله، قناعت طلبه را نشان میدهد. بالاخره باید توی این زمینهها کار شود؛ بحث معیشت مهم است.
به تشکیل حوزهی خاص اشاره شد؛ این را من به آقایان سفارش کردم. خود من به چند نفر از مراجع سفارش کردم، گفتم شما بیایید این کار را بکنید. بعضیهایشان هم کردهاند و تشکیلات ویژهای را به وجود آوردهاند. البته من مصلحت نیست این کار را بکنم؛ خود شورای مدیریت اگر بکند، بحث دیگری است. شورای عالی یک سازوکاری پیدا کند، بکند؛ اما اینکه این منتسب به ما باشد و ما از تهران یک حوزهی ویژه تشکیل دهیم، این دلایل واضحی دارد که برای شما آقایان که خودتان حوزهای هستید، فهمش دشوار نیست؛ یعنی تشخیص میدهید. بنابراین اصلا صلاح نیست که این کار از طرف ما انجام بگیرد.
مسألهی ارتباط با مراجع که اینجا هم مطرح شد و فرمودید، یک مسألهی جدی است. حالا فرمودید که ما با مراجع ارتباط داریم، روابطمان خوب است؛ بله، حتماً هم همینجور است که میفرمایید؛ اما آنجوری که بعضی از آقایان مراجع به من پیغام دادند و گفتهاند، آدم احساس میکند که اینها با شورا یک بینونتی دارند. یک علاجی برای این مسأله بکنید. بعضیها اظهار کنارهگیری میکنند. حتّی یکی از آقایان تهدید کرده بود که حالا اگر مثلا ما بگوییم امتحانات شورایعالی و مدیریت حوزه را قبول نداریم، چه میکنید؟ بعضی از آقایان مراجع که ارتباطاتشان با ما نزدیکتر و بیشتر است، به ما میگویند؛ بعضی به ما هم نمیگویند، اما میدانیم که همین افکار را دارند. بالاخره باید یک فکری برای اینها کرد. من به نظرم میرسد که این مسأله را حل کنید؛ جز خود شماها هم کس دیگری نمیتواند این را حل کند. پیش آقایان مراجع بروید و این مسأله را حل کنید.
یکی از اساسیترین موضوعات این است که این مسائل چالشی با مراجع پیش نیاید؛ مثل همین قضیهی طرح اخیری که آقایان مراجع کاغذ نوشتند و امضا کردند. من به محتوای قضیه کار ندارم و واقعاً قضاوتی هم ندارم. حالا بعضیها گفتند که این طرح منتسب شده به فلانی و رهبری خواسته که این طرح اجرا شود؛ این واقعیت ندارد. من اصلا از این طرح خبری هم نداشتم و واقعاً نمیدانستم که این طرح چیست، تا اینکه یک گزارشی آمد و نگاه کردیم و فهمیدیم. من هیچ قضاوتی نسبت به این طرح ندارم. آنچه که من عرض میکنم، این است که مسائل چالشی بین شورا و مراجع نباید پیش بیاید. حالا هر جور میدانید، هر جور میتوانید؛ این دیگر شیوههایی دارد که بالاخره خود آقایان واردند.
نکتهی دیگری آقایان بیان کردند و گفتند در شهرستانها آدم ملّا کم است؛ واقعاً هم همینجور است. آن روز آقای زنجانی اینجا میگفتند، علت این که مرحوم حاج سید ابوالحسن اصرار داشته شهریهی حوزه فقط برای فقه و اصول مصرف بشود ولاغیر -که بنده یک قضیهای را نقل کردم، ایشان گفتند: بله؛ من هم این را شنیدم- این بوده که میگفتند وقتی ما در اصفهان درس میخواندیم، مثلا پانزده تا شانزده تا مجتهد درجهی اول در این شهر بوده، اما حالا نه. من گفتم ایشان آن وقتی را میگفته نه، که مثل آسید محمد باقر درچهای و آسید محمد نجفآبادی و آسید علی نجفآبادی در اصفهان بودند؛ کسانی که شاگردهای آخوند بودند؛ حالا را بیایند ببینند که در شهرهای ما چه خبر است! من هم این مشکل را قبول دارم.
منتها توجه کنید که یک نگاه فاجعهگون نباید به این قضیه کرد. آنوقتها شهرها به هم مرتبط نبود. افراد میطلبیدند؛ ملّا آنجا حاضر میشد. فرض کنید مردم شهری مثل لار -حالا مگر لار کجاست؟ اگر جسارت نباشد و اینجا شیرازی نداشته باشیم- پا میشوند میروند پیش میرزای شیرازی، ایشان هم یکی از شاگردهای خوب خودش، یعنی مرحوم آسد عبدالحسین لاری را -که میدانید ایشان لاری نیست؛ اهل دزفول و از سادات دزفولی است- به آنجا میفرستد؛ یعنی در واقع مثل تبعید. یا مثلا گروهی از مردم سبزوار پیش میرزای شیرازی میروند، ایشان هم حاج میرزا حسین سبزواری را که یک ملّای بسیار بزرگ و برجستهای بود و در شهر سبزوار معقولا و منقولا مجتهد بوده، به آنجا میفرستد. یعنی اینطور بود که سبزوار اگر ملّا نداشت، دین نداشت. چون باید به مشهد مراجعه میکردند و از سبزوار تا مشهد، راه طولانی بود -مثلا یک روز باید راه میرفتند تا به مشهد میرسیدند- لذا به دنبال آوردن روحانی و ملّا بودند. امروز اینجوری نیست. امروز از طریق اینترنت مثلا با دفتر آقای مکارم یا دیگر آقایان مراجع تماس میگیرند و جواب سؤال خود را دریافت میکنند؛ یعنی خیلی احساس نیاز نمیکنند. واقعاً این نکته را باید در نظر گرفت.
اما درعینحال در بعضی از شهرستانها ملّاهای خوبی هم هستند. البته بعضی جاها هم علت اینکه ملّاها بند نیاوردند، این بود که با زمان و با نیاز منطبق نشدند. مثلا در رفسنجان دو تا مجتهد قطعی بود که شما آنها را میشناسید: مرحوم آقای غروی، مرحوم آقای نجفی. هر دوی اینها قطعاً مجتهد بودند؛ مخصوصاً آقای غروی -برادر کوچکتر- که آقازادههایش هم حالا هستند. اجازات اجتهاد خیلی خوبی از مرحوم آقا ضیاء به من نشان داد. پیش ایشان رفته بودم، خودش این اجازات اجتهاد را به من نشان داد. مرحوم نجفی، برادر بزرگ ایشان هم همینجور. این دو نفر مهجور بودند؛ اما آقای آشیخ عباس پورمحمّدی که اگر مثلا میخواست خیلی زحمت بکشد، باید میرفت درس اینها مینشست، بر کل رفسنجان مسلط بود. خوب، دلیلش این است که او با زمانه منطبق بود، اما آن آقایان با زمانه منطبق نبودند؛ اشکال کار این است. امروز هم اگر ما ملّای درجهی یک را به یک شهری بفرستیم، اما منطبق با زمان نباشد، باز هم همانجور میشود؛ مهجور میشود.
مسألهی مدارسِ برنامهریزی شده که آقای غروی فرمودند؛ خوب، این را توی جامعهی مدرسین، شما مطرح کنید، چون آنجا به شدت به این حمله شد. اگر واقعاً میخواهید از این مدارس دفاع کنید و لازم میدانید، این را آنجا مطرح کنید تا ضمناً اشکالاتی هم که آن روز آقایان کردند، برطرف شود. همانطور که حاج آقا مهدی شبزندهدار مطرح کردند و از دیگران هم من شنیدم، این مسألهی مهمی است. این مسألهی دست به دست شدن درسها و استادها چیز مهم و لازمی برای حوزههاست؛ یک فکری باید برای این بشود. بنشینید طراحی کنید، فکر کنید تا انشاءالله حل شود.
مسألهی دیگری که مطرح شد، ساخت خانههای سازمانی بود. راست میگویید؛ یکی از مسائل مهم، همین خانههای سازمانی است. البته مشکلاتی دارد، اما بایستی درست کرد.
خوب، من دو سه تا نکته یادداشت کرده بودم که خدمت آقایان عرض کنم. یک مسأله این است که نگذارید تشکیلات، خیلی فربه شود؛ بخصوص در مدیریت. فرمودید نُه تا معاونت: لابد لازم بوده -من نظر خاصی ندارم- اما اجمالا تجربهی ما این است که تشکیلات فربه تنبل میشود؛ یعنی ناگزیر سخت میشود. هر چه میتوانید، سعی کنید تشکیلات، چابک و کوچک باشد؛ البته نه به قدری که هیچکاری نتواند انجام دهد؛ کوچکِ به آن اندازه، نه.
مسألهی دیگر، استفاده از فکر فضلای جوان است. آن شب من دیدم این جوانهایی که آمدند صحبت کردند، انصافاً خیلی خوب صحبت کردند؛ من واقعاً حظ کردم.
از حضار: آنها خیلی هم جوان نبودند!جوانند دیگر؛ چهل پنجاه سال، سنی نیست. یک وقتی یکی از دوستان پدرم از ملّاهای تهران فوت شده بود. من به پدرم گفتم: آقا فلانکس فوت شده. ایشان گفتند عجب، جوان بود. من گفتم آقا هفتاد سالش بود؛ جوان بود؟! ایشان گفتند: خوب، هفتاد سال جوان است دیگر! خود ایشان آن وقت حدود هشتاد سال داشت. غرض، جوانی و پیری هم نسبی است. ما آن وقتی که قم بودیم، طلبههایی را که سی سال، سیوپنج سال داشتند، پیرمرد میدانستیم. مثلا آن وقت آقای مشکینی، آقای منتظری، آشیخ علیپناه و امثال اینها را گویی پیرمرد میدیدیم.
حالا که صحبت پیری و جوانی شد، این خاطره را هم بگویم. یک شب که در منزل حاج احمد آقا جلسهی رؤسای سه قوه تشکیل شده بود، امام هم تشریف آوردند. آنجا صحبت خود ایشان و حال ایشان شد، گفتند: شما جوانها قدر خودتان را بدانید. من آن وقت چشمم افتاد به آقای موسوی اردبیلی که محاسنش سفید بود و حدود شصت سال داشت. گفتم آقا ماها دیگر جوان نیستیم؛ من حدود چهل و هفت هشت سالم است. ایشان گفتند: نخیر، شماها جوانید؛ حالا بعداً میفهمید! حالا میفهمیم که بله، آن وقت واقعاً جوان بودیم.
علیایّحال، اینها خیلی خوشفکر بودند؛ من خیلی خوشم آمد و واقعاً از ذهن فعال اینها لذت بردم. من کلمه کلمهها را دقت میکردم، دیدم کاملا حسابشده تنظیم شده. آن آقای خسروپناه یکجور، آن آقای زیبائینژاد یکجور، آن آقایان دیگر یکجور. بنابراین حوزه سرشار از این نیروها ست؛ این خیلی خوب است؛ به نظر من از اینها استفاده شود. این مسأله منافاتی ندارد با آن مطلبی که عرض کردم [که] تشکیلات فربه نشود. میشود افراد را تقسیم کرد و اعضای پیوسته و وابسته داشت. بعضی از اعضا هستند که پیوسته نیستند، عضو نیستند، اما مرتبطند؛ از ذهن اینها، از فکر اینها در مسائل گوناگون استفاده شود. این هم به نظر من خیلی مهم است.
مسألهی دیگر، ارزشیابی تحصیلات است. هم قبل از این سفر، هم در طول زمان، افراد مکرر به بنده مراجعه میکردند و گلایه میکردند از اینکه طلبهها درسهایشان را خوب نمیخوانند و کتابها تمام نمیشود. میگفتند کتاب رسائل تمام نمیشود؛ کتاب مکاسب تمام نمیشود؛ عمیق خوانده نمیشود؛ اینها عیب است. اینکه گفته شده طلبهها رسائل یا مکاسب یا کفایه یا اصول مظفر را -ظاهراً کتاب اصول مظفر هم خوانده میشود- تمام نمیکنند، خیلی عیب است. مثلا اگر چنانچه طلبه بحث «حجّیت خبر واحد» را اینجا نخواند، دیگر کی میخواهد بخواند؟ بعد میخواهد برود درس خارج، درحالیکه این را نخوانده. درس خارج اصلا طلبه را اشباع نمیکند، مادامی که اینها را نخوانده باشد. طلبه باید اینها را خوانده باشد تا بتواند از درس خارج استفاده کند. این مسأله را باید یک جوری حل کرد. مادامی که همین کتابها وجود دارد، باید آنها را بخوانند. یک وقت هست که یک دست قدرتمندِ توانایی میتواند بنشیند یک رسائل جدید، یک مکاسب جدید را با همان امتیازات و بدون آن عیوب تهیه کند -که البته هدف این است، ایدهآل این است- اما تا مادامی که آن نشده، همین کتابهایی را که فعلا موجود است، بایستی طلبهها خوب بخوانند.
ارزشیابیها بایستی دقیق باشد. من شنیدهام گاهی در امتحانات، سهلانگاری و اغماض میشود. بعضی از همین آقایانی که با تشکیلات حوزه مرتبطند، اینجور میگویند. این هم یک توصیهی دیگر ماست که من خواهش میکنم این دنبال شود.
مسألهی دیگری که من در اینجا یادداشت کردهام و آن شب هم دیدم بعضی از آقایان میگویند و درست هم هست، مسألهی چشمانداز و برنامههای راهبردی است. الآن آقای مقتدایی فرمودند که روی این چشمانداز کار شده و دارد کار میشود. به نظر من این خیلی مهم است. اگر چشمانداز بود، میشود برنامهریزی کرد، میشود هدفگذاری مقطعی کرد. اگر چشمانداز بود، میشود اولویتهای علوم حوزوی را معین کرد و برای هرکدام یک وزنی معین کرد. اگر چشمانداز نبود، هیچکدام از اینها نمیشود و امکان ندارد. آقایانِ بزرگ اهتمامی به مسألهی چشمانداز ندارند؛ از اول هم نبوده، الآن هم نیست. ما باید واقعاً اهتمام داشته باشیم. یعنی باید بفهمیم که در سی سال آینده چه میخواهیم از حوزه بیرون بیاید؛ پس حوزه چگونه باشد تا بتواند پاسخگو باشد. آن شب آقای کعبی در این خصوص مطلبی گفتند، که حالا ایشان مطلب را سرهمبندی کردند؛ اما اصل مطلب خیلی درست است. یک دنیایی در آینده در انتظار بشریت است، که ولو حالا قطعی نیست، اما قابل حدس است. ما بهعنوان روحانیون شیعه، به عنوان روحانیون اسلام و مبلّغین اسلام، باید خودمان را برای آن آماده کنیم؛ این بدون چشمانداز و برنامهی راهبردی نمیشود. همچنین در ذیل آن یا تا قبل از آن، نظام جامع، هم در آموزش، هم در پژوهش، هم در تبلیغ و هم در رشتههای دیگری که شما هستید، باید تنظیم شود.
البته شنیدهام کارهای خوبی شده؛ هم در بخش آموزش شنیدهام معاون آموزشی شما کارهای خوبی کرده، هم در بخش تبلیغ شنیدهام کارهای خوبی انجام گرفته
از حضار: در بخش تهذیب هم کارهایی انجام گرفته.در بخش تهذیب، من حرف دارم. در بخش تهذیب، کارهایی که به من گزارش شده، کارهای تهذیبی نیست. مثلا فرض کنید برگزاری اردوهای فلان -که حالا اسامی آنها یادم نیست، اما توی گزارشها بود- ربطی به تهذیب ندارد
از حضار: حفظ قرآن و حدیث هم بوده.البته حفظ قرآن و حدیث هم خوب است، اما انصافاً بحث تهذیب، اینها نیست؛ تهذیب یک فکر دیگری میخواهد. باید فکر کرد، مطالعه کرد؛ و الا خیلی هستند قاری قرآنند، اما مهذّب هم نیستند. بایستی راههای تهذیب را پیدا کرد. درس اخلاق مهم است.....
از حضار: صد و بیست نفر از اساتید در حوزه شناسایی شدهاند تا به شهرستانها اعزام شوند.اول، خود قم؛ خود قم احتیاج دارد؛ شهرستانها جداست. مزرعهی اصلی اینجاست، مرکز اصلی اینجاست؛ اینجا احتیاج دارد به تهذیب اخلاق.
به نظر من باید معاونت تهذیب را وادار کنید فکر دیگری بکنند. فرض بفرمایید یکی از کارهایی که خیلی تأثیر دارد، بیان شرح حال بزرگان اهل تهذیب و اهل اخلاق است. دربارهی اینها کتاب بنویسند و همینها را بین طلبهها پخش کنند. یا همین مکتوباتی که از اینها باقی مانده، منتشر شود. مثلا مرحوم آقای قاضی مکتوباتی دارد که اینها مستقلا چاپ نشده؛ توی یک شرح حالی -شرح حال هم خیلی شرح حال خوبی نیست- اینها آمده؛ اشعار مرحوم آقای قاضی هم آنجا هست. ایشان به مناسبت رسیدن ماه حرام، شعر قصیدهای دارند که میگویند ذیقعده وارد شد، ماه حرام وارد شد، أبشِروا فلان. البته بنده خیلی اهل تشخیص اندازهی شعر عربی و آن مبلغ علوّ شعر نیستم -یعنی نمیتوانم تشخیص دهم که شعر چقدر خوب است- لیکن مرحوم آقای طباطبایی میفرمایند که ایشان شاعر مفلق بود؛ یعنی شاعر برجستهای بود. ایشان توی شعرهایشان، نصایحی دارند؛ مکتوباتی دارند؛ به خود آقای طباطبایی نامه دارند؛ به مرحوم حاج حسن آقا الهی -اخوی آقای طباطبایی- نامه دارند؛ به دامادشان مرحوم آقای شریفی؛ که پدر همین آقای شریفی رفیق شماهاست -که نمیدانم حالا قم است یا زابل است- نامه دارند. خوب، اینها واقعاً در بیاید، استخراج شود و یک گروهی بنشینند کار کنند. مرحوم آسید محمد حسن، پسر ایشان -که این کتاب را تنظیم کرده و خوب هم تنظیم نکرده- او فوت شد؛ اما پسر دیگر ایشان -آسید محمّدعلی- هست؛ بروند او را پیدا کنند و این نوشتهها را بگیرند. نوشتههای مرحوم بهاری هم همینطور. درسهای مرحوم حاج آقا حسین فاطمی هم همینطور. در همین قم یقیناً کسانی هستند که از ایشان یادگارهایی دارند، چیزهایی دارند؛ از اینها استفاده شود. آقای آسید ابراهیم خسروشاهی با مرحوم آقای فاطمی مرتبط و مأنوس بود؛ احتمالا ایشان یاداشتهایی از مرحوم فاطمی در اختیار دارد. راهش اینهاست؛ یعنی وصل کردن طلبه به این منابع اخلاقی و معرفتی و اهل حال و اهل ذکر و اهل خشوع؛ و الّا درس حرفهای اخلاق هیچ فایدهای ندارد. گفتن اخلاق، اصلا درس نیست؛ اخلاق یک صیرورت است. باید استاد کاری کند که شاگرد صیرورت اخلاقی پیدا کند. به نظر من این جزو کارهای لازم است؛ اینجوری باید طلبهها را به مسألهی اخلاق کشاند.
مرحوم آقای قاضی حدود ده سال با مرحوم آسید مرتضی کشمیری معاشر بوده. آسید مرتضی کشمیری از لحاظ مذاق عرفانی بهکلّی متفاوت است با آقای قاضی. به نظرم ایشان میگوید حرام است «فتوحات» دست بگیرید. ظاهراً تا وقتی که مرحوم آقای قاضی زنده بوده، به «فتوحات» دست نمیزده. آقای قاضی درعینحال که مذاقاً با آسید مرتضی کشمیری مخالف بوده، اما میگوید من نماز خواندن را از آسید مرتضی کشمیری یاد گرفتم. ببینید، این خیلی حرف بزرگی است. مرحوم آقای قاضی وقتی نجف میآید، یک آدم بسیطی در این زمینهها نبوده؛ شاگرد پدرش بوده. میدانید پدر مرحوم آمیرزا علی آقا قاضی، شاگرد آخوند ملا حسینقلی همدانی بوده است؛ یعنی خود ایشان از طریق پدرش هم به آخوند ملا حسینقلی همدانی وصل میشود. ایشان تربیتشدهی پدرش بوده و مقاماتی هم داشته؛ درعینحال، وقتی که نجف میآید و با مرحوم آسید مرتضی کشمیری ارتباط پیدا میکند، میگوید من نماز خواندن را از آسید مرتضی کشمیری یاد گرفتم. به نظرم از قول آقای طباطبایی نقل شده که ایشان گفته بودند آقای قاضی وقتی وارد نماز میشد، کأنّه از همه چیز دنیا غافل میشد؛ فراموش میکرد. میدانید ایشان چهار تا هم زن داشتند و اولاد متعددی در خانه داشتند و در نهایت فقر هم زندگی میکردند؛ یعنی گرسنهی به معنای واقعی کلمه. با همهی این غصهها و مشکلاتی که ایشان داشت، وقتی مشغول نماز میشد، تمام میشد. ایشان میگویند یک روز همراه دیگر طلبهها خدمت آقای قاضی نشسته بودیم، پسر یکی از زنهای ایشان آمد و گفت مادرم در حال زایمان است؛ میگویند پول بدهید مثلا وسایل و اینها بخریم، ایشان گفت ندارم، پسر رفت. بعد از مدتی برگشت و میگویند پس پول بدهید اقلا برای این قابله چیزی تهیه کنیم. ایشان گفت ندارم. باز پسر رفت و دوباره آمد و گفت میگویند پس یک فلس بدهید دو تا جیگاره برای این قابله بخریم -قابلهی بندهی خدا جیگارهکش بوده و اینها سیگار نداشتند به او بدهند- دست توی جیبش کرد و گفت ندارم! این، وضع زندگی آقای قاضی است؛ همینها را برای طلبهها بگویند، خیلی تأثیر میکند.
همین حاج آقا محمد شاهآبادی شما، من خیال میکنم اهل این معانی است. از ایشان خواسته شود که هفتهای یک بار بیاید و طلبهها را نصیحت کند؛ چون بالاخره پسر آقای شاهآبادی است دیگر. من شنیدم که ایشان گفته حرفهای اساسی مرحوم پدرم پیش من است؛ پیش اینهایی که میگویند و ادعا میکنند، نیست. دیدم ایشان یک چیزهای مختصری هم چاپ کرده اند، لیکن بحثهای علمی مرحوم شاهآبادی مورد نظر نیست.
عرفان نظری اصلا در اینجا مورد نظر ما نیست و فایدهای هم ندارد. واقعاً عرفان نظری فایدهای ندارد. حالا آقای رجبی هم اینجا تشریف دارند، توی مؤسسهی ایشان هم ظاهراً عرفان نظری تدریس میشود؛ اما عرفان نظری هیچکس را بالا نمیآورد. این را من به شما آقای رجبی عرض میکنم؛ این را گوش کنید. من یک شب از امام پرسیدم: آقا شما مرحوم حاج میرزا جواد آقا را درک کردید؟ درس ایشان رفتید؟ ایشان بلافاصله گفتند: افسوس، نه. بعد گفتند آقای حاج شیخ محمّدعلی اراکی آمد به من پیشنهاد کرد که برویم درس آمیرزا جواد آقا. ایشان هفتهای یک بار جلسه داشت. گفتند با ایشان یکی دو جلسه رفتیم. بعد اینجوری تعبیر کردند: آنوقتها ذهن ما پر بود؛ این درس را نپسندیدیم. آن وقت امام نپسندیده بود؛ اما حالا در هشتاد و چند سالگی که حتماً ایشان از لحاظ معنوی پختهتر شده بود، افسوس میخورد که چرا نرفته. ذهن ایشان آن وقت از چه پر بود؟ از همین حرفهای عرفان نظری. یعنی وقتی که کسی رفت پای درس شاهآبادی نشست و آن حرفها و آن اصطلاحات و آن زرقوبرق الفاظ را شنفت، ولو برای خود آن آدم، با معنا همراه است، اما این حرفها برای هر کسی معنا نمیآورد؛ طبعاً حرفهای سادهی مثل حاج میرزا جواد آقا را نمیپسندد؛ درحالیکه لبّ عرفان، همان حرفهای ساده بوده.
آقای خوشوقت میگفتند که من میخواستم کتاب «لقاءالله» را چاپ کنم، پیش امام رفتم و گفتم شما یک تقریظ بنویسید. امام گفتند نه، این را چاپ نکن؛ برو «المراقبات» را چاپ کن، آن مؤثرتر و بهتر است. ایشان هم آمده بود و چاپ کرده بود. بنابراین عرفان اینهاست؛ عرفان لفظ نیست. کسی بود که آشنا و دوست نزدیک ما بود و در عرفان هم مسلط بود. حالا بنده که خودم وارد نبودم، اما کسانی که وارد بودند، میگفتند ایشان در عرفان نظری توی حوزهها نظیر ندارد. به اعتقاد من او هیچ حظّی از عرفان نداشت. جلسه داشتیم، نشسته بودیم، گفته بودیم، شنیده بودیم؛ اما میدانستم که آن آقا واقعاً هیچ حظّی از عرفان نداشت؛ درحالیکه عرفان نظریاش هم از همه بهتر بود.
آنچه که طلبه را بالا میبَرد، تزکیه میکند و معراج طلبه میشود، عرفان نظری نیست؛ اگر چه عرفان نظری هم ممکن است کمکهایی بکند. باید این عرفان عملی را، این حالت سلوک را توی طلبه راه انداخت. ما همت کنیم، طلبه را اهل نماز شب کنیم؛ این خیلی کمک میکند. برنامهریزی کنید که از میان پنجاه هزار طلبهی حوزهی قم -حالا با حذف یک عده خیلی پایینترها و یک عده خیلی پیرترها- اقلا سی هزارتایشان هر شب نماز شب بخوانند. اگر این شد، به نظر من حوزه از جهت اخلاقی راه میافتد. بنابراین لازم است نظام جامع در همهی این زمینهها تهیه شود.
نکتهی دیگر، بحث تمرکز مدیریت حوزههاست، که هم جناب آقای یزدی فرمودند، هم جناب آقای مقتدایی فرمودند؛ مسأله هم دعوایی است. اینجور آسان نیست که بگوییم همه تمرکز را قبول کردند. فقط هم اصفهان نیست که دعواست؛ مشهد دعوایی است، خیلی جاها دعوایی است؛ تهران که حوزهاش تازه دارد یک حالت تشکلی میگیرد، به شدت دعوایی است؛ این طرح حوزهها -که شما بگویید مرکز مدیریت حوزهها، نه حوزه- مدعی زیاد دارد. من واقعاً نسبت به این قضیه حرف دارم. من نمیدانم حالا به آقایان هم گفتهام یا نگفتهام، با دفتر که مکرر صحبت کردهام؛ من واقعاً به این قضیه اعتقادی ندارم. حداکثر این است که شما بگویید توی کشور مثلا سی تا، چهل تا، پنجاه تا حوزهی درجهی سه -حالا همانهایی که شما میگویید درجهی سه- هست که اینها راحت میتوانند تابع قم شوند -قم برنامهریزی کند، حتّی برای آنها استاد بفرستد- اما قدر مسلّم از آن چیزهایی که نمیتواند زیر چتر قم بیاید، همین حوزههایی است که شما اسمش را حوزهی درجهی یک میگذارید. مخصوص این دو تا هم نیست؛ حوزههای دیگری هم هستند که اینها بدون اینکه به قم ارتباطی داشته باشند، تا حالا خودشان را اداره کردهاند؛ ادارهی عملی کردهاند، ادارهی مالی کردهاند، فاضل تربیت کردهاند. الآن در مشهد پانزده تا درس خارج دارد گفته میشود. حالا اگر همهی پانزده تا هم در حد استانداردهای درس خارج نباشد، حتماً چهار پنجتایش هست. آقای آسید مهدی خلخالی است که بسیار آدم فاضل و ملایی است. آقای آسید حسن مرتضوی است که بنده ایشان را میشناسم. آقای رضازاده است که بد نیست. آقازادهی آقای مروارید است که شنیدهام جوان فاضلی است و تحصیلکردهی نجف است. آقای آشیخ مصطفی اشرافی است که ایشان هم آدم فاضل و ملایی است و بنده ایشان را میشناسم. علاوه بر اینها، درس رسائل و مکاسب توسط آدمهای قدیمی گفته میشود. پدر همین آقای صالحی شاید چهل پنجاه سال این درسها را گفته. البته حالا دیگر خانهنشین شده و نمیتواند؛ اما دیگرانی هستند که این سابقه را دارند. نمیشود حوزهی مشهد را توی مشت گرفت؛ حوزهی قم حقیقتاً نمیتواند این کار را بکند، حالا اصفهان [را] یکجور مشهد [را] یک جور دیگر توی مشت گرفت، دعوا در میآید.
به نظر من مدیریت حوزهها به این معنایی که در ذهن آقایان بوده، ولو حالا به بعضیها تفضّل کردهاید و اختیارات و امکانات بیشتری دادهاید و دست شوراها را باز گذاشتهاید، اما اینها کافی نیست؛ راه دیگری دارد. با آقای طبسی هم در مشهد صحبت بود، ما به ایشان هم گفتیم که هماهنگی لازم است، برای اینکه مثلا مدرکی که در قم داده میشود، محتوایش و عقبهاش جوری نباشد که مدرکی که در مشهد داده میشود، با آن محتوا و عقبه فاصلهی زیادی داشته باشد؛ نه، اینها در واقع از یک عقبه، از یک مقدار مظروف برخوردار باشند. این، راههای دیگری دارد. راهش این نیست که ما بگوییم حوزهی قم، مدیر حوزهی مشهد هم هست؛ مدیر حوزهی اصفهان هم هست. آقای مظاهری پیغام دادند و با اوقات تلخی به من گله کردند. ما خیال کردیم که مسأله حل شده. بنا شد که آقای مقتدایی بروند با ایشان صحبت کنند. ببینید، اینها مهم است.
جوری نشود که بعد همینطور آن حوزه هم بگوید نه، آن حوزه هم بگوید نه؛ تخصیص اکثر لازم بیاید؛ یا لااقل تخصیص کثیر لازم بیاید. حوزهها را اولا به اختیار خودشان بگذارید؛ بعضی از حوزهها استقبال میکنند. ممکن است حوزهی بناب -که حالا ایشان اشاره کردند- استقبال نکند. حوزهی بناب یک حوزهای است که بدون اینکه با قم سروکاری داشته باشد، مدرسه را ساخته، طلبه را آورده، مدرّس را برده و ششصد و خردهای طلبه را دارد اداره میکند. من شنیدم که سطح طلبههایش هم سطح خوبی است و خوب هم دارد اداره میکند؛ علتش هم این است که مدیر متمحض دارد. الآن حوزهی بناب از خود تبریز گرمتر است. حوزهی تبریز الآن بیشتر به رسیدگی احتیاج دارد.
البته من نمیخواهم هیچ دخالتی بکنم؛ این را به شما عرض بکنم. من در مصوبات شورای عالی حوزه و تصمیمهای مدیریت، مطلقاً دخالتی نمیکنم. اگر شما هیچکدام از این حرفهای ما را هم قبول نکنید، اصلا به من برنمیخورد -خوب، این کار شماست، ما هم یک کار دیگر داریم- اما نظر من این است. من از این نظر که با حوزه سروکار داشتم و گویا یک مقدار کارشناسی نسبت به حوزه و روحانیت و آخوندی و طلبگی دارم، به عنوان مشورت دارم میگویم. به نظر من شما اعلان کنید و بگویید حوزههای سراسر کشور، هرکدام که میخواهند با حوزهی قم مرتبط باشند، این امکانات را به آنها میدهیم، این اختیارات را هم در مورد آنها اعمال میکنیم؛ فرض کنید استاد میفرستیم، یا شهریه و پول میدهیم، این کمکها را میکنیم، این پشتیبانیها را میکنیم، برنامهشان را ما تنظیم میکنیم، درسشان را ما مشخص میکنیم، استادشان را ما حکم میدهیم، یقیناً یک عدهای هم استقبال نمیکنند، خوب نکردند، نکنند.
از حضار: پولش را میخواهند.نه، شما اگر نداشتید، ندهید؛ الزامی ندارید. شهریهی مراجع داده میشود، ما هم داریم شهریه میدهیم. بنده به همهی جاها شهریه میدهم، بعضی از آقایان هم به همهی جاها شهریه میدهند، بعضی هم به بعضی جاها شهریه میدهند. شهریهی مراجع ربطی به شورا ندارد؛ اما شما خودتان کمک نکنید، به آنها پول ندهید؛ هیچ اشکالی هم ندارد. اما اینکه شما بیایید الزام کنید، این کار، همین دعواها را پیش میآورد....
من با تعدّد سطح تماس حوزه با دولت موافق نیستم. اینکه حالا هر حوزهای سطح مماسی با دولت داشته باشد، این را من دوست ندارم. دلم میخواهد اگر حوزه با دولت تماسی دارد، فقط از یک نقطه باشد. اما این که من عرض کردم، شد یک مبنا، ایشان هم بالاخره این را قبول میکنند و تسلیم میشود. منتها جوری باید در تقسیم پول رفتار شود که کسی احساس مظلومیت نکند.
حالا در همین بحث تمرکز مدیریت، عیوبی هم علاوه بر ممکن نبودن و سختی و اینها ذکر میشود، که دیگر آنها را مطرح نمیکنم؛ چون نمیخواهیم حرف یکجانبه بزنیم؛ اگر هم بخواهیم بحث کنیم، طول میکشد.
یک چیز دیگری که به ذهنم میرسد و مطرح میکنم، شیوههای درس دادن و درس خواندن است؛ لااقل در درسهای بالا. خوب، شیوهی سامرائی یک شیوهی شناخته شدهی مشخصی است و طرفدارانی هم داشته. حتی میگویند مرحوم آمیرزا محمّدتقی شیرازی، وقتی هم که آمد کربلا ساکن شد -چون ایشان سامره بود، در خدمت میرزا بود- باز تدریسش به همان شیوه بود. یا مرحوم آسید محمد اصفهانی که بعد از فوت میرزا آمد نجف، باز هم همان شیوه را دنبال کرد؛ با اینکه آن شیوه برای همهی طلبهها جذاب نبود. خوب، آخوند میرفت منبر و مثلا برای هزار نفر طلبه درس میگفت؛ با آن کرّ و فرّ آخوندی. شیوهی سامرائی اصلا با هزار نفر نمیشود؛ طبعاً با یک عدهی معدودی اینکار را میکردند. این میگفت، آن میگفت، سه ساعت، چهار ساعت؛ مثلا کتاب بیاور، این را بخوان، در جزئیات بحث کن. به نظرم میرسد که ما در قم شیوهها را محدود نکنیم. شیوهی قمی باز فرق دارد با شیوهی نجفی. شیوهی حاج شیخ هم شیوهی دیگری است. اگر شما فقه حاج شیخ را در نظر بگیرید -که حالا مظهرش و بهترینش «صلاه» دیگر، انصافاً کتاب برجسته و ممتازی است؛ و یکی هم «دُرر» است، که میتوان با «کفایه» مقایسه کرد- میبینید با دیگران تفاوت دارد. اسلوب حاج شیخ، اسلوب نجفی نیست؛ یک اسلوب دیگر است؛ یک شکل دیگر است؛ همانی است که امثال امام و آقای داماد و اینها را پرورش میدهد و بار میآورد؛ که میدانید روش اینها با روش نجف بهکلّی تفاوت دارد. البته آمدن آقای بروجردی هم یک تفاوتهای جدیدی را در شیوهی قم ایجاد کرد. خوب، شیوهی قم هم یک شیوه است. الآن در قم، آقای حاج آقا موسی زنجانی یکجور درس میدهد، آقای وحید یکجور دیگر درس میدهد. ده پانزده سال پیش، من نوارهای هر دوی اینها را -نوار حاج آقا موسی را بیشتر، نوار آقای وحید را کمتر- شنفتم؛ اصلا این یک سبک است، آن یک سبک دیگر است.
بنابراین در حوزه، سبکها را آزاد بگذارید. من شنیدم مثلا در جایی یک مدرسه به سبک سامرائی اداره میشده -یا حالا به تصور خودشان سبک سامرائی بوده- شورا به اینها اخم کرده که نه، ما این را قبول نداریم. البته ما این را شنیدیم؛ ممکن است درست هم نباشد. بنابراین شیوههای مختلف را به رسمیت بشناسید. اصلا اینها گفته شود؛ یعنی حرفها توی دل شما نماند. همینها را بگویید تا بلندنظری و سماحت شورا نسبت به مسائل گوناگون دانسته شود.
یا همین مطلبی که مثلا راجع به مراجع گفته شد؛ این از طرف شورا بارها و بارها گفته شود. آن شب من گفتم که سازوکار تشکیل شورا همین است که مراجع مؤثّرند؛ مراجع دارند انتخاب میکنند؛ سازوکار دیگری وجود ندارد. بعضیها کأنّه تعجب میکردند که چطور چنین چیزی هست؛ در حالی که قضیه همین است. خوب، این را بگویید؛ این به رخ خود آقایان مراجع هم کشیده شود. اصلا این ترتیبات را بعضی از همین آقایان مراجع که توی جامعهی مدرسین بودند، بعضیشان توی شورا بودند، خودشان پایهگذاری کردند؛ چطور حالا مثلا سربپیچند و استنکاف کنند؟ غرض، ارتباط خودتان با مراجع را -چه ارتباط قانونی، چه ارتباط احساساتی و عاطفی را- بارها بگویید تا این در ذهنها جا بیفتد.
یک نکته هم راجع به سفیران هدایت -که توی برنامههای تبلیغی شماست- عرض کنم. اصل قضیه، اصل درستی است. اینکه ما بیاییم چهار پنج سال یک نفر را برای تبلیغ آماده کنیم -که این کار، گسترش تبلیغ را برای نقاط محروم زیاد میکند- فی نفسه چیز خوبی است؛ منتها خطری که دارد، این است که وقتی عمامه سرش گذاشت و رفت تبلیغ کرد و احیاناً روی منبر نشست و احیاناً موفق هم شد، او دیگر به این آسانیها دستبردار نیست. ما بعد از چند سال، ناگهان مواجه میشویم با دهها هزار آخوندِ چهار سال، پنج سال درسخواندهی مدعی! بعد ولکنِ معامله هم نیستند. خیلی چیز سختی است.
در مشهد پهلوی منزل ما نانوائیای بود که نان یزدی پزی -که شبیه نان تافتون است- میپخت. این نانوایی شاطری داشت که هر وقت من میرفتم نان بگیرم، به یک مناسبتی برمیگشت و یک مسألهای را سؤال میکرد یا میگفت از آقات بپرس. من آن موقع سنی نداشتم؛ سیزده، چهارده سالم بود. بعد بالاخره منتهی به این شد که او پیش من «جامع الفروع» بخواند. رسالهی آقای بروجردی جامع الفروع بود؛ قبلش یک رسالهی دیگری بود به نام «مجمع الفروع» که وقتی جامع الفروع درآمد، مترقّیتر از مجمع الفروع بود. مجمع الفروع خیلی قدیمی بود؛ بعد که توضیح المسائل آمد، همهی اینها را حذف کرد. نزدیک منزل پدرم مسجدی بود به نام «مسجد درخت توت»؛ آنجا به این شاطر درس میدادم. بعد این شاطر یک وقت سر یک نمازی پا میشود، میگوید من میخواهم چند تا مسأله بگویم؛ مسأله میگوید. آقا کار به جایی رسید که شاطر نانوایی شد مسألهگوی رایج مشهد! خوشبیان هم بود. شاطری را کنار گذاشت و شد مسألهگو. بعد یواش یواش از مسألهگویی بالاتر رفت، موعظه میکرد؛ شد یک پا عالم! مگر حرف کسی را گوش میکرد؟ اگر چنانچه فتوا را هم اشتباه میگفت و کسی به او تذکر میداد، اوقاتش تلخ میشد و تشر میزد. از آن وقتی که او پیش بنده یک مقدار جامع الفروع خواند، تا وقتی که به عنوان یک مسألهگو فعالیت میکرد، به نظرم شاید هفت، هشت، ده سال بیشتر طول نکشید. در این مدت هم او درس نخواند. بنابراین وقتی که انسان وارد این مسلک شد، به این آسانی دیگر دل نمیکند. بالاخره برای این سفیران هدایت یک فکری بکنید تا گرفتار اینها نشویم.
آن شب آقای مکارم اینجا یک پیشنهادی را به من گفتند. اتفاقاً این نکته به ذهن خود من هم رسیده بود و توی همین گزارشهایی که برای ما میآورند، ذکر شده بود؛ دیدم ایشان هم متنبهاند و گفتهاند. ایشان گفتند همچنان که جشنوارههایی مثل خوارزمی و المپیادها برندگان ممتازی دارند و جایزه میدهند، چه اشکالی دارد که هر سال طلاب برجسته بیایند از شما جایزه بگیرند؟ من گفتم حالا بالاخره یا از ما میگیرند یا از قم. ایشان گفتند نه، مهم این است که بیایند از شما جایزه بگیرند و تلویزیون هم نشان بدهد تا دیگران تشویق شوند. گفتم عیبی ندارد. این به عنوان یک پروژهای در ذهن باشد، ببینید چه جوری مصلحت است تا توالی فاسدهای هم نداشته باشد.
هر چه شما کارهای چالشی را کمتر به میدان فعالیت خودتان راه دهید، بهتر است. شما خیلی کار دارید. به نظر من اگر شما آقایان همینطور ده پانزده سال یکنفسه کار کنید، باز هنوز زمینهی کار وجود دارد. با این شرایط، هر چه خودتان را به این چیزهای چالشی مشغول نکنید، بهتر است؛ چالشهایی که مسأله درست میکند و اگر انسان بخواهد تصمیمی بگیرد، بعد برای آنکه آن تصمیم را یکجوری جا بیندازد، مجبور است ده بار با مراجع ملاقات کند؛ خوب، چه داعیای برای این کار هست؟ خودتان را از مسائل چالشی دور نگه دارید. ما آن روز توی سخنرانی با طلاب گفتیم که حوزه بِکلّیتِها نمیتواند از چالشها کنار بماند؛ اما شورا چرا، شورا سعی کند که بالاخره خودش را کنار نگه دارد.
امیدواریم انشاءالله خداوند از شماها قبول کند و شماها را کمک کند....
منبع: نرم افزار حوزه و روحانیت صفحه ۱۴۴۵ - دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمى خامنهاى
پیوند مرتبط: خبر دیدار در پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنهای