بیانات منتشر نشده امام خامنه ای در دیدار طلاب و روحانیون استان اصفهان - ۱۳۸۰/۸/۸

یکی از دیدارهای ثابت حضرت امام خامنهای در سفرهای استانی ایشان، دیدار با علما، طلاب و روحانیون آن استان بوده است که معمولا متن کامل این دسته از بیانات، به صورت رسمی منتشر نشده است. «روشنی خورشید» متن بیانات ایشان در دیدار با طلاب و روحانیون استان اصفهان را منتشر میکند.
تاریخ: ۸ آبان ۱۳۸۰
شرح:
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین. و الصّلاه و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم المصطفی محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین، الهداه المهدیّین المعصومین، سیّما بقیهالله فی الأرضین.
جلسهی بسیار باکیفیّتی است. جمع کثیری از علمای محترم و فضلا و طلّاب جوان، در این محل متبرک و مقدس(۱) گرد آمدهاید و مظهری از بازماندهی میراث دیرین علمی این شهر کهن و این حوزهی دیرپا را در اینجا مجسّم کردهاید. اوّلاً نفس حضور در این حوزهی قدیمی و پُرافتخار، یک فرصت و توفیق است. فرهنگی که ریشهی تاریخی و تسلسلِ طی قرون آن، اینگونه آشکار و پُرافتخار است، جای آن دارد که طالبان علم در این محیط فرهنگی، احساس افتخار کنند.
شاید در بین حوزههای علمیه از لحاظ کثرت محصولات انسانی و علمای بزرگ در فنون و رشتههای مختلف، کمتر حوزهای را بشود مثل اصفهان نشان داد. اگرچه قدمت این حوزه به قدر حوزهی نجف و قم نیست، لیکن فرصت مغتنم و گرانبهای حاکمیّت سلسلهی صفویه -که هرچه بودند و با همهی اشکالاتی که بر آنها وارد است، پیروان اهلبیت و مروّجان مذهب شیعه و تفکّر شیعی و فقه اهلبیت بودند- در هیچ نقطهی دیگر به این شکل پیش نیامد. صفویه در آغاز کار فقط اعتقاد عامیانهی شیعی را با خودشان آوردند؛ لیکن روشنبینی بعضی از آنها موجب شد که احساس نیاز کنند و خدای متعال هم به آنها فرصت داد.
بعضی حکومتهای شیعهی دیگر هم در طول تاریخ بودند که درصدد برآمدند فقهای شیعه و علمای بزرگ را از بیرون مرزهای ایران دعوت کنند؛ مثل حکومت سربداران در خراسان که از شهید اوّل دعوت کردند تا به خراسان بیاید و شهید اوّل «لمعه» را در پاسخِ نامهی حاکم سربداری سبزوار نوشت و فرستاد و خود ایشان نیامد؛ اما شاگرد شهید اوّل، یعنی علی بن عبدالعالی الکرکی -محقّق کرکیِ معروف؛ آن عالم بسیار فخیم و جلیلالقدر- موقعیت را بهدرستی درک کرد و خود و جمعی از علمای جبلعامل -که بعضی شاگردان او و بعضی شاگردان شهید ثانی بودند- بلند شدند و بهمرور و بهتدریج به ایران آمدند. در قرن دهم -که اوایل صفویه است- چند دهه علمای جبلعامل، از جمله پدر شیخ بهایی و بعضی دیگر به اصفهان آمدند و این شهر، چشم و چراغ علمی دنیای اسلام -نه فقط عالم تشیّع- شد. تحقیقات امثال محقّق کرکی و بعد از گذشت چند دهه، جوشش چشمهی فروزان حکمت به وسیلهی میرداماد و شاگردان او، چیزی است که در هیچ نقطهی دنیای اسلام در آن زمان و قرون بعد از آن نظیر نداشته است. این، درخشندگی اصفهان است.
جامعهی محیطِ به حوزهی علمیه اگر حوزهی علمیهی زنده و شاداب و پویایی را در درون خود ببیند، با آن رابطه برقرار میکند و بر پیرامون خود اثر میگذارد؛ و حوزهی علمیهی اصفهان اینگونه بود، که بعد از گذشت مدت نه چندان طولانی، مثل چشمهای شد که سرریز میشود و خیر و برکت آن به تمام بلاد میرسد. از اصفهان، قبل از آن از قزوین تا اقصای خراسان، علما و فقها و مبلّغان و شیخالاسلامها به وسیلهی همین مرکزیّت علمی و فقهی گسیل شدند. پدر شیخ بهایی و خودِ شیخ بهایی، سالها در هرات زندگی کردند. آنها برای تبیین دین و فقه شیعه به مردم، به هرات فرستاده شده بودند. این حوزه گسترش خود را پیدا کرد و در واقع اصفهان گُل سرسبد مجموعه تلاشهای علمیای شد که در قرن اوّل و دومِ دوران صفوی از طرف علمای بزرگ شیعه مبذول شده بود.
این حوزه هیچوقت متوقّف نشد و لنگ نماند. شما ببینید بزرگانی که از خود اصفهان بودند، اینها نه فقط اصفهان و شهرهای نزدیک آن را در وقتی که ارتباطات دشوار بود، آباد کردند؛ بلکه نجف را هم آباد کردند. مرحوم وحید بهبهانی، اصفهانی است و شما میدانید که ایشان چه حقّ عظیمی بر طریقهی مجتهدان و فقه مرسوم و متداول امروز ما دارد. بزرگترین فقهای دو قرن پیش و شاگردان آنها و شاگردانِ شاگردان آنها تا زمان شیخ انصاری و بعد از شیخ انصاری، آفریدهی مکتب علمی محققانهی وحید بهبهانی هستند. یک طلبهی اصفهانی به مراحل عالیِ علمی میرسد؛ آنگاه حوزهی کربلا، و زیر نظر حوزهی کربلا، حوزهی نجف را -چون در زمان وحید بهبهانی، کربلا محور بود- رونق میبخشد و افرادی مثل شیخ جعفر شوشتری، کاشفالغطاء و علامهی بحرالعلوم، تا برسد به زمان صاحب جواهر و شیخ انصاری و دیگران، از این سرچشمه بهره میگیرند. یا مرحوم کلباسی که اصفهانی است، یا مرحوم شیخ محمّدتقی که اصفهانی است و همچنین بزرگان و خانوادههای عظیم علمیِ دیگری که اگر انسان بخواهد از خاندانهای علمی اصفهان اسم بیاورد، باید یک فهرست طولانی را ذکر کند. اینها نه فقط اشخاص عالمند، بلکه خاندانهای علمیاند. یک دسته اینهایند، یک دسته هم پرورشیافتگان اصفهانند. میرداماد، استرآبادی است؛ اما ساخته و پرداختهی اصفهان است. سید شفتی، رشتی است؛ اما تولیدشدهی اصفهان است. بزرگانی که در تاریخ فقه و فلسفه و عرفان و حدیثِ ما برای آنها نظیری نمیشود یافت یا کمتر میشود یافت، در آن دوره، همه پرورشیافتگان اصفهان بودند. امثال مجلسی اوّل و مجلسی دوم هم که معلوم است اصفهانی هستند. حتّی مکتب فلسفی اصفهان به تهران منتقل شد، که فلاسفهای که در قرن اخیر هجری در اصفهان بودند، شاگردان آنها هستند. برای حوزهی اصفهان در طول تاریخ، چنین ارزشگذاریای میشود کرد. ببینید چقدر پایگاه بلندی است.
در دورهی اخیر -یعنی زمانی که اساتید ما در آن تحصیل میکردند- باز اصفهان مرکز است. مرحوم آیهالله بروجردی، مرحوم نائینی، مرحوم آیهالله آسید ابوالحسن اصفهانی و مرحوم آقا ضیاء عراقی، فراوردهها و پرورشیافتگان این حوزهاند، که بعد به نجف رفتهاند و مراتب عالی علمیشان به آنجا رسیده است که هرکدام یک ستارهی درخشان و یک اسم ماندگار شدهاند.
البته در زمان مرحوم آیهالله بروجردی که قم اوج تحصیلی پیدا کرد، همهی حوزههای کشور به شوق حوزهی قم در دل طلّاب افتی پیدا کردند؛ اما همانوقت هم باز اصفهان مشغول بود. من خودم در سالهای سی و هفت و سی و هشت به اصفهان آمدم و دیدم که در همین مدرسهی چهارباغ، حداقل دو درس خارج گفته میشد، که من چند روزی در اصفهان ماندم و در این درسها شرکت کردم. مرحوم آسید محمدرضای خراسانی بود که در آن ایوان زیر گنبد مسجد چهارباغ درس میگفت؛ در ایوان روبهروی او هم عصرها مرحوم مفید درس میگفت. در همان مدرسه، مرحوم مفید، هم درس خارج فقه میگفت؛ هم درس اسفار. امروز هم بحمدالله حوزهی علمیهی اصفهان -بخصوص بعد از حضور حضرت آقای مظاهری دامتبرکاته- جلوهی دیگری پیدا کرده است و از لحاظ تعداد طلّاب و رشتههای تحصیلی و پیگیری کار، رونق ویژهای دارد. پس اینجا یک حوزهی اساسی، عمیق و دارای مفاخر و افتخارات تاریخی است.
ما این گذشتهی تاریخی را برای چه میگوییم؟ برای مباهات؟ نه. یک فایدهی اساسی از نگاه به گذشته این است که انسان احساس کند ریشهدار است. همیشه سُستیها و تزلزلها و لقشدنها، ناشی از بیریشگی و بیبُتّگی است. آن بنایی را که ریشهی مستحکم و پایهی عمیقی دارد، نمیشود به این آسانی لرزاند. یک حوزهی علمیهی عمیق و عریق را نمیشود تحت تأثیر عوامل ضدّ علم و ضدّ معرفت و ضدّ تحصیلِ معارف دینی قرار داد؛ به این باید توجّه کرد. طلبهی جوانی که در این حوزه درس میخواند، باید به یاد آورد که در جایی درس میخواند که علمای بزرگ تاریخ، قبل از او در آنجا درس خواندهاند. شیخ بهاییها و میردامادها و ملاصدراها و فقها و مراجع بزرگوار و نامدار -مثل کسانی که از آنها اسم بردیم- در همینجا درس خواندند. آنها مثل شما طلبهای جوان بودند و در این فضای مساعد و مناسب رشد کردند. دختران جوانی که طلبه هستند نیز توجه کنند که این حوزه، تنها حوزهای بود که در یک دوره، یک مجتهد و فقیه و فیلسوف زن -خانم امین- در آن پرورش یافت. مرحوم علامهی طباطبایی رضواناللهعلیه میگفتند من به اصفهان رفتم و با خانم امین ملاقات و بحث علمی کردم. آن موقع خانم امین، خانم مسنّ جاافتادهای بودند و عمری از ایشان گذشته بود و شاگردان فراوانی هم داشتند. آقای طباطبایی رضواناللهعلیه -آن فیلسوف و فقیه و مفسّر- از ایشان تعریف میکردند. قبل از خانم امین نیز در همین شهر دختران مجلسی اوّل و مجلسی دوم -یعنی همسران ملا صالح مازندرانی و بعضی دیگر- به مقام اجتهاد رسیدند. این خانمهای جوان طلبه، دنبالهی آنها هستند. حوزهی اصفهان چنین ریشه و پایهای دارد.
فایدهی دومِ نگاه به گذشته این است که ما از روش آنها برای تکمیل روشی که امروز به کار میآید، استفاده کنیم. ما هیچ توصیه نمیکنیم که شما همانطور بنویسید که علامهی مجلسی مینوشت؛ اما توصیه میکنیم مثل علامهی مجلسی نیاز زمان را درک کنید. در طول تاریخِ علمای شیعه، علامهی مجلسی یکی از تراز اوّلها ست و شخصیت بسیار بزرگی دارد. کار او فقط جمعآوری حدیث و تدوین بحارالانوار نبود؛ بیانهای ذیلِ احادیث و آیات در بحارالانوار نشان میدهد که این مرد، فقیه، محقّق و وارد در علوم عقلی بوده است و این توفیقِ عظیم را در تألیف کتابهای ماندگارش به دست آورده است. نوشتن کتابی مثل بحارالانوار، یا ملاذالاخیار که شرح تهذیب است، یا مرآتالعقول که شرح کافی است، و بقیهی کتابها، مگر شوخی است؟ درعینحال فقیهی، محدّثی، عالم معقول و منقولی در این حد، در زمان خودش به زبان فارسی کتاب حقّالیقین و عینالحیاه را مینویسد. سطح کتاب عینالحیاه و حقّالیقین و حیاتالقلوب مجلسی در سطح تحقیقات او در بحارالانوار و مرآتالعقول و امثال اینها نیست؛ اما او نیاز زمان را درک کرد. در آن فضای صوفیزدهی دوران صفوی که اطّلاعات مردم مسلمان -چه در زمینهی توحید، چه در زمینهی اخلاق، چه در زمینهی مسائل اعتقادی و چه در زمینهی مسائل عملی- در حدّ پایینی است، او به جای اینکه به زید و عمرو توصیه کند که بردارید بنویسید، خودش دست به قلم میشود و این کتابهای فارسی را مینویسد. البته کتاب حقّالیقین، کتاب امروز نیست -هرچند کار، ارزشمند است- امروز حقّالیقین و حیاتالقلوبی دیگر، به تناسب نیازهای فکریِ امروز لازم است. شیخ بهایی با آن مقام علمی و تبحر و احاطهای که بر انواع و اقسام علوم مذهبی و غیرمذهبی دارد، برمیدارد کتاب نان و حلوا، و شیر و شکر مینویسد؛ یعنی شعر میگوید و در خلال آن، با تمثیل، معارف لازم را در محیط آن روز اشاعه میدهد.
امروز شما نگاه کنید؛ امواجی که متوجّه فضای فکری جامعهی ماست، چیست؟ امواج افکار شکستخوردهی غیر اسلامی، احیاناً در لباسهای مذهبی و با استفاده از ادبیات مذهبی، در جامعهی ما ترویج میشود؛ مثل اینکه یک روز مارکسیسم در این کشور ترویج میشد. یک روز تفکّر مارکسیستی -که یک تفکّر الحادی است- با انواع و اقسام بیانها و قلمها و جزوهها و کتابهای مفصّل و کوتاه و قصّه و شعر و امثال اینها ترویج میشد. کسانی که مخاطب این کتابها بودند، اگر احساس میکردند که یک کتاب دینی میخوانند، یک حالت امتناع در آنها به وجود میآمد؛ لذا عدّهای پیدا شدند و همان افکار را در کپسولهای قالبیِ دینی و ادبیات دینی گذاشتند و داخل حلق عدّهای انداختند و در آن روز از این طریق پایههای فکری یک نسل را متزلزل کردند. البته با شکست حکومت شوروی سابق و اقمار آن، مارکسیسم شکست خورد و در واقع از صحنهی فکری دنیا و در نظر هوشمندان زدوده شد؛ اما کتابها و حرفها وجود دارد و ممکن است چهار نفر آدم متحجّر هنوز هم به آن حرفها معتقد باشند؛ اما این حرفها به آنجایی رفت که همهی افکار غلط میروند. چرا؟ زیرا مارکسیسم ادّعا میکرد که مطالبش علمی و دو دو تا چهار تاست و با بحث و جدل نمیشود آن را رد کرد. ما که آن وقت با مارکسیستها بحث میکردیم، به ما میگفتند شما بیخود با ما بحث میکنید. شما میگویید «این چنین باید باشد»، ما که مارکسیست هستیم، میگوییم «این چنین خواهد شد»؛ چه شما بخواهید، چه نخواهید. در تفسیر مادّی تاریخ -که یکی از شاهبیتهای اصلی مارکسیسم است- ادّعا میشد که چه بخواهید، چه نخواهید، به حسب پیشرفت علم و تغییر ابزار تولید، فرهنگ و مذهب و راه و قالب زندگی جوامع بشری عوض میشود؛ دلیل هم این است که در شوروی این حکومت بر سرِ کار آمد. اما این حکومت زایل شد و آیندهای که آنها برای حکومت پیشبینی میکردند، تحقّق پیدا نکرد. آنها میگفتند در حکومت سوسیالیستی -یعنی حکومت نوع پیشنهادی یا پیشگویی شدهی مارکسیسم، که حکومت سوسیالیستی و کارگری بود- علاوه بر اینکه عدالت برقرار خواهد شد و همه به رفاه مادّی میرسند، روزبهروز دولت کوچکتر خواهد شد، تا جایی که بهکلّی از بین میرود و اصلاً مردم بدون دولت زندگی میکنند. هنوز ده سال از تشکیل نظام شوروی نگذشته بود که نه فقط دولت کوچک نشد، بلکه وسیعتر شد و همهی شئون زندگی مردم را در قبضهی خود گرفت و مردم را -نمیشود گفت مثل ماشین و ابزار- حتّی مثل حیوان به حساب آوردند! همان روند بهتدریج پیش رفت تا آن حکومت بهکلّی ساقط و نابود شد.
مارکسیسم از بین رفت؛ اما امواج فکریای که به سمت دنیای اسلام حواله دادند و یک عدّه هم گیرندههایشان را با آن فرستندههای خارجی تنظیم کردند و هرچه آنها دادند، اینها گرفتند، مخصوص مارکسیسم نبود؛ الان لیبرالیسم است. یک نفر پنجاه، شصت سال پیش در مقابله با تفکّر مارکسیستی و سوسیالیستی، به تعبیر خودش دربارهی «جامعهی باز» مطلب مینویسد و همان حرفهای جبرگونهی شبه مارکسیستی را میزند. برخی افراد در اینجا گیرندههایشان را به آن سمت تنظیم میکنند و افتخارشان هم این است که همان حرفی را میزنند که پنجاه، شصت سال پیش، کسی یا کسانی در اروپا گفتهاند! اما غفلت میکنند از اینکه این حرفها امروز در دنیا شکست خورده است.
امروز من اشاره کردم، لیبرالیسمِ پیشنهادی غرب، در دنیا رسواشده و دروغ است. دمکراسیای که در آن لیبرالیسم مطرح میشود، علاوه بر اینکه آنها از آن تفسیر واحدی ندارند و انواع و اقسام دمکراسیها را با تفاسیر گوناگون مطرح میکنند و به سفرهی فکری مردم دنیا و جوانان کشورهای شرقی حواله میدهند، دمکراسی به معنایی که ادّعا میشود نیست. یعنی دخالت آراء مردم از روی اراده و اختیار، اصلاً وجود ندارد و حتّی مراجعهی مستقیم به آراء مردم هم نمیشود. شما در انتخابات اخیر ریاست جمهوری امریکا ملاحظه کردید که مسألهی آراء مردم به آن معنایی که از دمکراسی در دنیا تبلیغ کردهاند، نیست. فرمولهای پیچیدهای است که انواع و اقسام منفذها را برای دخالت و اعمال نفوذ باز میکند و تبلیغات اغواگر، همهی فضا را تسخیر میکند. این تبلیغات از طرف کیست؟ از طرف سرمایهداران، کمپانیها، قدرتمندان و زرمندان. حضور مردم در چنین گزینشی، حضوری نیست که مکتب لیبرالیسم غربی ادّعا میکرد و امروز یک عدّه سادهلوح در کشورهای اسلامی -از جمله در کشور ما- از فاصلهی بسیار زیاد به آن نگاه میکنند و از دور دستی بر آتش دارند. در غرب، دمکراسی یک ادّعای صادقانه نیست. در دمکراسیِ آنها، در درجهی اوّل، آزادی فعّالیت اقتصادی مطرح است؛ یعنی هرکس که بیشتر توان داشته باشد و بیشتر به دست بیاورد، بیشتر حق دارد. این پایهی اصلی تفکر لیبرالی است. آیا در چنین فضایی میشود به دنبال عدالت و رفع تبعیض بود؟ همه چیز در اختیار پول است.
من بارها گفتهام، اینجا گاهی بعضی افراد برای اینکه در زمینهی مطبوعات و رسانهها و آزادی بیان و غیره تعریضی به نظام اسلامی داشته باشند، ادّعا میکنند که در دنیای غرب و امریکا رسانهها آزادند؛ اما در تجربهی اخیر معلوم شد که آزاد نیستند. صریحاً اعلام کردند که حق ندارید. حتّی یک شبکهی تلویزیونیِ غیر امریکایی را که مرکز آن در یک کشور عربی است، مورد توبیخ و عتاب و خطاب قرار دادند که چرا طبق نظر ما خودت را سانسور نمیکنی!؟ داخل امریکا بهکلّی سانسور است؛ اما آنجایی که آزاد است و سانسور وجود ندارد، آزادیِ کیست؟ کمپانیهای بزرگ مطبوعات امریکایی متعلّق به چه کسانی است؟ آیا متعلّق به تودهی مردم است؟ آیا متعلّق به روشنفکران دلسوخته است؟ آیا متعلّق به انسانهای مردمدوست است؟ ابداً. متعلّق به کمپانیهای بزرگ است و مصالح و منافع آنها را در نظر میگیرد. آزادی مطبوعات و رادیو و تلویزیون در محیط غربی، یعنی آزادی سرمایهداران، که هرچه و هرطور میخواهند، بگویند و منافع خود را مورد نظر قرار دهند و صد درصد آن را رعایت کنند. البته وقتی منافع آنها به خطر نمیافتد، قلمرو آزاد است و هر کس میتواند هر حرفی را بزند؛ اما منافع آنها نباید تهدید شود. امروز طلبهی جوان باید بداند و خود را برای مواجهه با فریبها و اغواگریهای جهانی آماده کند. امروز مسألهی یک روحانی دلسوز و علاقهمند فقط این نیست که بتواند دلِ چند نفر مؤمنی را که در حول و حوش او در یک منطقهی محدود قرار دارند، آرامش بدهد. امروز مسألهی ورود در یک میدان مبارزه مطرح است و جبههی مقابل شما دارای یک لشکر تبلیغاتیِ عظیمِ برخوردار از پول و امکانات است؛ درست عکس آنچه که حضرت آقای مظاهری راجع به حوزهی اصفهان گفتند؛ نه پول دارید، نه خودرو دارید، نه مکان دارید، نه امکان ازدواج دارید. آنجا مرکز پول است و برای حفظ پایههای حکومت ظالمانه، بیدریغ پول خرج میشود. ما با چنین امواجی مواجهیم.
این تبلیغات برای چیست؟ آیا میخواهند انسانها را هدایت کنند؟ آیا میخواهند به وسیلهی کمپانیهای رسانهای امریکا، فیلسوفهای دستساخته، رماننویسها و دانشمندان علوم اجتماعی که برای آنها فکر و کار میکنند و مینویسند، انسانها را نجات دهند؟ آیا میخواهند افکار را روشن کنند؟ نه. مسأله، زمینهسازی برای سلطه است؛ عین همان تجربهای که در قرن نوزدهم، استعمار اروپایی آن را در کشورهای منطقهی شرق، در آفریقا و آسیا و عمدتاً در امریکای لاتین اعمال کرد. هرجا استعمارگران -آن روز پرتغال و اسپانیا و بلژیک و بعدها انگلیس بود- میخواستند لشکرکشی کنند، اوّل لشکر دینی میفرستادند -میسیونهای مسیحی- تا بروند ذهنهای مردم را آماده کنند. ظاهرش تبلیغ مسیحیّت بود؛ اما باطن آن، زمینهسازی برای ورود استعمار بود. امروز قضیه همین است.
مسئولیت اساسیای که امروز طلبهی جوان و فاضل حوزهی علمیه بر دوش دارد، دو چیز است: یکی مواجهه با امواج فکری و آماده شدن برای مقابله و مبارزه؛ که این مبارزه، لزوماً منبر رفتن و نوشتن نیست؛ اما لزوماً با تولید و پرورش فکر همراه است و البته این به مقدمات احتیاج دارد که در درجهی اوّل، درس خواندن است. طلبههای جوان فراموش نکنند که باید درس بخوانند. در دوران مبارزات، طلبههای جوانی که با ما مرتبط و محشور بودند، گاهی به من میگفتند با این حرفهایی که شما میزنید، ما دیگر چرا درس بخوانیم؛ مثلاً خواندن مکاسب و رسائل و کفایه و مطول چه فایدهای دارد؟ من به آنها میگفتم: بیمایه فطیر است؛ باید مایه داشته باشید. اگر بخواهید در این نهضت یک گوشهی کار را بگیرید و مؤثّر باشید، باید عالم و دانا باشید. اگر بخواهید در مقابل کسی که تحت عنوان قرائتهای مختلف دینی، هر رَطب و یابسی که به زبانش میآید، به دین نسبت میدهد، حرف دین را بزنید، باید بتوانید سفسطهی او را بشناسید تا سفسطه و مغالطه را باز کنید. برای وارد شدن به وادی تفکّرات دینی، مثل هر چیز دیگر، به علم و سوادِ این کار احتیاج است. من نمیخواهم ادّعا کنم که شرط لازمِ این کار عمامه است؛ نه، اما فلسفه و فقه و اصول و کلامش در حوزههای علمیه است. دیگران هم اگر در خارج حوزهی علمیه هستند، فراوردهی حوزهی علمیّهاند. کسانی میآیند به عنوان قرائت دینی -که خودِ تعبیر هم غلط است- راجع به دین اظهار نظر میکنند و میخواهند دربارهی آنچه که از دین نمیدانند، اظهار نظر متفکرانه و مجتهدانه کنند؛ در حالی که شیوهی اجتهاد و متد فهم معارف یا احکام را نیاموختهاند. اگر بخواهید در مقابل اینها و دیگرانی که ذکر شد، بایستید و از حقیقت نابی که خدای متعال بر ما مسلمانان و مردم ایران منّت گذاشته و آن را در اختیار ما قرار داده است، دفاع کنید، باید درس بخوانید.
این شرط اول است و البته -همانطور که اشاره کردند- یک شرط هم تقواست. این راه، راه تقواست؛ راهی است که با ناپرهیزگاری و آلودهدامانی در آن به جایی نمیشود رسید؛ انسان پا در گل خواهد ماند.
به دست آوردن تقوا در جوانی، بسیار آسانتر از سنین امثال بنده است. بعضی خیال میکنند به دست آوردن تقوا در جوانی مشکل است؛ آدم وقتی پیر شد، بهطور طبیعی باتقوا میشود؛ نه، این اشتباه است. کسی که دل خودش را رام حقیقت نکرده و دریچهی دل را به سوی نور معرفت و عبودیّت باز نکرده است، اگر در دوران بعد از جوانی و پیری بخواهد این کار را انجام دهد، بسیار دشوار است. اگر در دوران جوانی کار کردید، آنگاه در دوران پیری میوهی پخته و نضجیافتهی آن را خواهید چید و چشید. وقت تقوا، دورهی جوانی است. تقوا، یعنی پرهیز کردن و برحذر بودن از تخطّی؛ و شما میتوانید.
مسئولیت دوم این است که امروز در این کشور حادثهای اتّفاق افتاده است که در طول تاریخ بینظیر است؛ یعنی بعد از صدر اسلام، چنین حادثهای به وقوع نپیوسته است و آن تشکیل حکومتی است که قاعدهی آن، احکام دینی است. آنچه در گذشتهی تاریخ رخ داده، بخشی از این بوده است. در زمان صفویه که علمای بزرگ -امثال مجلسی و دیگران- آنطور خاطر پادشاهان ظالم را میخواستند و رعایت آنها را میکردند، به خاطر این بود که گوشهای از آنچه را که امروز در جمهوری اسلامی وجود دارد، در آن زمان محقّق کنند و آن اینکه معارف اهلبیت ترویج شود؛ فقط همین! اما ادارهی مملکت بر طبق احکام اسلامی نبود. در رأس مملکت، یک آدمِ ظالمِ جاهلِ فاسق وجود داشت که مرتکب انواع و اقسام محرّمات میشد. خیلی اوقات اینگونه بود. اگر از بعضی از آنها بگذریم، اکثرشان اینطور بودند. این تاریخ صفویه است -ظلمها و آدمکشیها- اما همینقدر بود که پرچم معارف اهلبیت در دست اینها بود. این موجب میشد که علمای بزرگی از قبیل بزرگانی که اسم آوردیم، قدر اینها را بدانند، رعایت اینها را بکنند، حرمت اینها را نگه دارند و هرگز با آنها مخالفتی نکنند. آن کجا، نظام جمهوری اسلامی کجا؛ که پایهی حکومت بر دین است؛ اساس ولایت بر قرآن است؛ قانون مصوب این کشور، جز قانون دین نیست؛ منصوبانِ در این حکومت، جز با معیارهای دینی منصوب نمیشوند و بیرون از این معیارها نیستند. تاکنون کجا چنین چیزی وجود داشته است؛ آن هم با همان اهدافی که حکومت دینی دارد؟ ما هرگز ادّعا نمیکنیم که توانستهایم در عمل همانگونه باشیم که اسلام میخواهد. ما کجا و این مرتبه کجا؟ اما نظام، نظام دینی و الهی است؛ نظام حاکمیّتِ شریعت و ترویج معارف است. گیرم در این نظام یک نفر پیدا شود و به وظیفهی خود درست عمل نکند یا مثلاً قصور و تقصیری نشان دهد؛ این تخلّف است و به نظام ربطی ندارد. امروز چنین نظامی بر سر کار است. این، هر کس را که به شریعت و معارف اسلامی و مکتب اهلبیت اندک علاقهای دارد، موظّف میکند که گوشهی کار را بگیرد و کمک کند. کنار نشستن، بیتفاوت ماندن و خود را در سرنوشت این نظام سهیم ندانستن، مقبول نیست؛ مخالفت کردن که جای خود دارد.
سهم یک عالم و مبلّغ دین و یک روحانی در این کار چیست؟ میتواند انواع و اقسام سهمها را داشته باشد. همهی شما میدانید که امروز مهمترین آماج تهاجم دشمنان، ایمان مذهبی مردم است؛ چون تا وقتی ایمان مذهبی جوانان و این مردم و این زن و مرد وجود دارد و مستحکم است، نفوذ دشمن در پایههای این نظام ممکن نیست. لذا میخواهند این ایمان را -که در حقیقت حصار منیع این نظام است- از بین ببرند. حفظ این ایمان، یکی از بزرگترین وظایف است. این از عهدهی چه کسی برمیآید؟ بیش از همه، از عهدهی روحانیون برمیآید. البته من نمیخواهم ادّعا کنم که فقط روحانیون میتوانند این کار را بکنند؛ نه. بسیاری از اندیشمندان، فرزانگان و نخبگان جامعه در سلک روحانیت نیستند؛ اما جانانه و عالمانه دفاع میکنند. درعینحال این وظیفه، در درجهی اوّل متوجّه من و شماست. حوزهی اصفهان میتواند در این زمینه نقش ایفا کند. این بر عهدهی بزرگان حوزه و عزیزانی است که بحمدالله امروز زمام کار این حوزه را در دست دارند و خدای متعال هم لطف کرده و آنها را به علم و عمل مجهّز کرده است. خدا را سپاس میگوییم.
این حوزهی علمیه و این مدیریّت، برای اصفهان یک نعمت بزرگ است و امیدواریم خداوند متعال به رئیس محترم حوزهی علمیه -حضرت آقای مظاهری دامتبرکاته- توفیق دهد و به علمای اعلام این شهر خیر عنایت کند که زمینهساز حضور ایشان در این شهر شدند. انشاءالله همه با وحدت کلمه، همکاری و همفکری، دست در دست یکدیگر دهند تا بتوانند مشکلات موجود را برطرف و انشاءالله این راه پُرافتخار را به روی شما طلّاب جوان باز کنند.
خدای متعال را بسیار شاکرم که امروز به من توفیق داد تا در خدمت شما عزیزان باشم. از بزرگانی که در مجلس حضور دارند، از شما فضلای محترم، علمای معظّم، جوانان عزیز، خواهران و برادران و فرزندانِ خودم صمیمانه تشکّر میکنم و دعای حضرت بقیهالله را برای همهی شما مسألت میکنم و امیدوارم که انشاءالله مشمول الطاف الهی باشید.
والسلامعلیکمورحمهاللهوبرکاته
پانوشت:
۱- مسجد حکیممنبع: نرم افزار حوزه و روحانیت@دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمى خامنهاى ص ۱۰۲۶
پیوند مرتبط: خبر دیدار در پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنهای