بیانات منتشر نشده امام خامنه ای در دیدار با برگزارکنندگان همایش پنجاهمین سالگرد شهادت شهید نواب صفوی و یاران ایشان - ۱۳۸۴/۱۰/۲۷

در دی ماه سال ۱۳۸۴، اعضای ستاد برگزاری همایش پنجاهمین سالگرد شهادت شهید نواب صفوی و یارانش، به دیدار حضرت امام خامنهای میروند و از بیانات ایشان بهرهمند میشوند. در روز ۲۷ دی ماه همانسال این بیانات، توسط روح الله حسینیان رئیس وقت مرکز اسناد انقلاب اسلامی به عنوان پیام ایشان به همایش قرائت میگردد. اکنون و به بهانهی ۲۷ دی ماه، سالروز شهادت شهید نواب صفوی، متن این بیانات را منتشر میکند.
تاریخ: ۲۷ دی ۱۳۸۴
شرح:
بسماللهالرّحمنالرّحیم
کار بسیار بهجا و برحقی انجام میگیرد که از شخصیت شهید نوّاب و فداییان اسلام تجلیل میشود. فرق آنها با شهدای زمان ما این است که آنها در دوران غربت محض قیام کردند و نام حکومت اسلامی و حاکمیت احکام قرآنی را که کمتر به گوش کسی رسیده بود بلند کردند.
مرحوم نوّاب در زمانی حکومت اسلامی را مطرح کرد که هیچیک از بزرگان، علما و دیگران یا به فکر نبودند یا اگر بودند ابراز نمیکردند؛ ولی مبارزینی بودند که با رضاخان بر سر قضیه کشف حجاب و در قضایای دیگر مبارزه کردند، اما هیچکدام از اینها شعارشان و مکتبشان و هدفشان ایجاد حکومت اسلامی نبود؛ این مرد بینظیر که در آن دوران یک جوان بیست و چند ساله بود، مسأله حاکمیت اسلام را مطرح کرد و آنچنان با حرارت و شور این قضیه را به میان آورد که توانست جمعی را به دور خود جمع کند.
با همه اختناقی که وجود داشت و با همه ترسی که بود -چه قبل از کودتا و چه بعد از آن- این علم را برافراشته نگاه داشت و عدهای از جوانها، از روحانیون، از طلاب، از فضلا -حتی فضلای حوزه قم- و بعضی از علما را به خودش جذب کرد.
من یادم نمیرود، سال سی و دو بود که ایشان به مشهد آمد، من آن وقت چهارده یا پانزده ساله بودم، اسم ایشان را شنیده بودم، حتی از اسم ایشان احساس هیجان میکردم، رفتم دیدن ایشان، ایشان در مهدیّه مرحوم عابدزاده وارد شد، مردم و طلاب به دیدنش میرفتند، از علمای مشهد آقا شیخ غلامحسین تبریزی رفت دیدن مرحوم نوّاب -ایشان خودش هم جزو مبارزین دوره مشروطیت بود و در تبریز هم مبارزه کرده بود و در مشهد تبعید بود- مردم، طلاب و جوانها اصلاً مثل آهنربا جذب نوّاب میشدند، من خودم یکی از اینها بودم، من طلبه مدرسه سلیمان خان بودم، نوّاب مدرسه به مدرسه به بازدید طلاب میرفت، آمد بازدید مدرسه سلیمان خان. من آن روز را یادم نمیرود. هیجانی در بین طلبهها بود که یک مدرَس کوچکی داشتیم، ریختند این مدرَس را جارو کردند، بعد ایشان وارد مدرسه شدند.
این جوانهای فداییان اسلام دور و برش با آن کلاههای مخصوص برای ما بچهها و نوجوانها خیلی جذاب بودند، اینها چنان داغ بودند در اهدافشان که آدم مبهوت میماند که اینها چه میگویند، چه هستند؟ مثل اینکه از یک دنیای دیگری آمدهاند طوفانی در عالم طلاب، در دل افراد -از جمله دل خود بنده- به پا کردند و رفتند.
یعنی نوّاب احساس مبارزه و آن میل به مبارزه را و فهم اینکه باید مبارزه کرد را در دل من زنده کرد؛ یعنی اولین کسی که در ذهن من تأثیر گذاشت ایشان بود. بعد او آمد به مدرسه. از کلمات آن سخنرانی هنوز یادم است، نه اینکه همهاش هم درباره سیاست حرف بزند، نه، نصیحت میکرد، همه را به یاد خدا، به یاد قیامت و به یاد مؤاخذه الهی میخواند. من این منظره را فراموش نمیکنم: از مهدیّه راه افتاده بود میآمد به طرف مدرسه نوّاب، دو طرفش یک صفی بسته شده بود که چون همه میخواستند او را ببینند این صف بهطور طبیعی به صورت نیمدایره درست شده بود. پشت سرش هم شاید صد نفر جمعیت حرکت میکرد.
همینطور که راه میرفت سخنرانی میکرد، یک لحظه ساکت نبود، دائم در حال حرکت به افراد خطاب میکرد؛ بعضیها کروات داشتند، میگفت: این بند اجانب را از گردنت باز کن؛ بعضی کلاه شاپو داشتند، میگفت: این کلاهی که اجانب به سرت گذاشتند از سرت بردار. نوّاب از لحاظ انگیزش و احساس درونی یک کانون جوشان بینهایت بود، مثل آتشفشان دائم در حال انفجار بود، حرفی که میزد حرف خدا بود، حرف دین بود و حرف اسلام و حرف حاکمیت اسلام بود.
جزوهای هم که منتشر کرد، انسان امروز هم که به آن نگاه میکند میبیند همین مبانی حکومت اسلامی است منتهی در سطحی که بعداً در طول زمان به دست متفکّرین مذهبی و اسلامی عمق پیدا کرده است.
مرحوم نوّاب یک چنین شخصیتی بود. یارانش هم انصافاً یاران صادق و خوبی بودند مثل سید عبدالحسین واحدی، مرحوم سید محمد واحدی و دیگرانی که با ایشان بودند، اینها شخصیتهای برجستهای بودند، انسانهای بزرگی بودند و بعد هم با غربت شهید شدند؛ یعنی شهادتی که آنها داشتند با شهادت در میدان جنگ فرق میکند. در دوران اختناق محض، زن و بچه در تحقیر و در سفرند، همه زندگیش در سفر است، آرامش ندارد هر شب یک جا میخوابد؛ او را گرفتند و بردند. ماهها او را شکنجه کردند و با بدترین شکنجهها خودش و نزدیکترین یارانش را بردند و اعدام کردند و او در تمام این مدت که زیر شکنجه بود همان هیجان و همان روحیه را حفظ کرد....
... این شخصیت نباید فراموش شود. البته نوّاب دشمنان زیادی داشت؛ هم کسانی که وابسته به آن رژیم بودند دشمن او بودند؛ هم کسانی که تحت نام ملیگرایی با اصل اسلام و اسم قرآن و حاکمیت اسلام مخالف بودند، با یک عنصر تنها و بدون تجهیزات و بدون سازوبرگ مخالفت داشتند. بعد از شهادتش هم مخالفت کردند، برایش موانع گذاشتند، جنبههای مثبت و برجسته و تحسینبرانگیزش را بهکلّی پوشاندند. لذا هر چه از نوّاب تجلیل شود انصافاً جا دارد؛ منتهی سعی کنید کارهای مبالغهآمیز بیمحتوا و بیعمق انجام نگیرد و کارهای واقعی -همان که بود: آن اخلاص، آن صفا، آن شجاعت بینظیر، آن اثرگذاری باز هم بینظیر روی دلها و روی جانها و ابعاد مختلف قضیه- را [از] صاحبان اطلاع اطّلاعاتشان گرفته شود و روی اینها کار شود، مقاله نوشته شود؛ و الا جلسه درست کردن بدون اینکه یک عمق و محتوایی داشته باشد این اثر مطلوب را نخواهد بخشید. ما در این مقطع تاریخ خودمان این شخصیت را داریم این را بایستی همانگونه که بود در جایگاه خودش زنده کنیم.
سلام و صلوات خدا بر روح آن بزرگوار و بزرگوارانی که با او شهید شدند و برکات خدا بر دوستان و یاران او و شماها که در این زمینه فعالیت میکنید.