بیانات منتشر نشده امام خامنه ای در دیدار با علما و فضلا و روحانیون استان گیلان - ۱۳۸۰/۲/۱۲

در اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۰ حضرت امام خامنهای در جریان سفرهای استان خود، به استان گیلان سفر میکنند و مطابق سایر سفرهای استانی، در یکی از برنامههای این سفر، یا علما، طلاب و روحانیون استان دیدار میکنند. «روشنی خورشید» متن بیانات ایشان در این دیدار را منتشر می کند
تاریخ: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۰
شرح:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین. و الصّلاه و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم المصطفی محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین. سیّما بقیّه الله فی الأرضین
جلسهی با علمای محترم و طلّاب و فضلای عزیز این استان، برای بنده فرصت مغتنمی است. یقیناً جمعی که اینجا تشریف دارند و بقیهی فضلای این استان و طلّاب وابستهی به این استان در قم و شهرهای دیگر، جزو مجموعههای فعالِ روحانیون و طلّابند؛ چنان که ما در طول دوران اقامت در قم و مشهد، شاهد این معنا در طلّاب گیلانی بودیم. امروز هم بحمدالله فضلا و علمای محترم و جلیلالقدر گیلانی در مناطق مختلف تشریف دارند و در اینجا هم جمعی از آقایان حضور دارند، که بیش از چهل سال است من بعضی از آنها را میشناسم و به آنها اخلاص میورزم. یکی از نقاطی که برای این استان مایهی افتخار است، همین است.
آنقدر که بر روی این استان و نیز استان مازندران، علیه دین کار شد -آن مقداری که روی این دو استان، علیه دین و مقدّسات دینی و عقاید و تعبّد دینی، فعّالیت و اقدامِ تهتّکآمیز انجام گرفت، در کمتر استان کشور این اتفاق افتاده است- باید دیگر کسی رغبت نمیکرد طلبه شود؛ اما همیشه طلّاب این دو استان، هم از لحاظ کمیّت جزو کمیتهای درجهی یک و بالا بودهاند -بیشتر در قم، تا حدودی هم در مشهد- هم فعّالتر و پُرتحرکتر بودند. این نشاندهندهی عمق ایمان این مردم است. علیرغم آن همه تبلیغات، دلبستگی پدران و مادران روستایی و شهری، به امر دین چنان بود که فرزندانِ خودشان را به کسوت روحانیت ملبّس کردند و آنها را برای تحصیل به حوزهها فرستادند.
البته ما در اینجا گلهی مختصری بکنیم: بازگشت این سرمایه، به قدر و تناسب سرمایهگذاری نبوده است. فرمودند(۱) هزار و صد نفر از طلّاب و فضلای گیلانی در قمند. چه تعداد از این هزار و صد نفر، دیگر احتیاج ندارند یا نمیخواهند تحصیل کنند؟ یقیناً کم نیستند. اینها باید برگردند؛ این سرمایهگذاری باید برگردد. این گلهی من از همهی فضلا و طلّابی است که در قم متمرکز شدهاند.
در گذشته، شهرستانها علمای بزرگی داشتند. در همین شهرِ شما علمای بزرگی بودند که البته من از نزدیک اغلب آنها را نمیشناختم. بعضی مثل مرحوم آقای ضیابری را زیارت کرده بودم؛ اما بقیه را دورادور میشناختم. اینها علمای بزرگی بودند. بعضی تحصیل کردههای نجف محسوب میشدند و بعضی در قم درس خوانده بودند. این شهرها -چه اینجا، چه شهرهای دیگرِ این استان- مثل بقیهی مراکز گوناگون، مملو از علما و مجتهدان بود. امروز تعداد مجتهدان ما کمتر از آن زمان نیست. یکی از اشکالات عمده، تمرکز فضلای ما در حوزهی علمیه است. این را باید برطرف کنند. البته این کارِ ما نیست؛ از ما فقط گفتن و تذکّر دادن و احیاناً ملامت کردن است. حوزه باید اقدام کند و خود استانها و شهرستانها هم مقدّمات آمدن فضلا و علما را فراهم نمایند. مردم شما، مردم بسیار خوبی هستند؛ دارای عقاید عمیق دینیاند و آزمایش خودشان را دادهاند. رژیم گذشته اینجا را -به خاطر دریا و بقیهی امکانات- به سمت فساد میکشاند. آنها نمیخواستند در اینجا بویی از دین وجود داشته باشد. روی جوانها هم اثر گذاشته بودند و قصدشان این بود که دین را در این مناطق بهکلّی ریشهکن کنند؛ اما نتیجه نگرفتند.
لشکر قدسِ گیلان -یکی از لشکرهای خطشکنِ فعّالِ پُررزمندهی پُرسردارِ پُرشهید- متعلّق به این منطقه است. من نمیخواهم در مناقب گیلان صحبت کنم؛ لیکن میخواهم بگویم که این مردم، مردمِ باارزشیاند. منطقه، منطقهی مهم و باارزشی است و بعد از این هم مهمتر خواهد شد. خصوصیت مرزیِ اینجا باز هم انشاءالله احیاء خواهد شد و محلّ رفتوآمد خواهد بود. حضور علمای فعّال، بیدار، سرزنده و نوآور در اینجا ضروری است. همهی فضلای این استان باید به این نکته توجّه کنند.
و اما آن نکتهای که من باید به شما جوانها عرض کنم: امروز تبلیغ دین با شیوهی معمول و سنّتی روحانیت، همان اعتبار و تأثیری را دارد که چهل، پنجاه سال پیش داشت. هیچ کس گمان نکند که اهمیت منبر، مسألهگویی و جلسات گوناگون روحانیون، امروز کمتر از دیروز است؛ نه. بنده با وسایل ارتباطات جمعی آشنا هستم؛ تلویزیون و بقیهی رسانهها را میشناسم و تأثیرات آنها را میدانم؛ اما معتقدم جلسهای که یک روحانی بنشیند و عدّهای روبهروی او قرار گیرند و او با آنها حرف بزند، همچنان جایش در کلّ تبلیغات مدرنِ امروزی خالی است. ما این را نداریم؛ این با تلویزیون هم امکان پذیر نیست. وقتی شما در جلسهای مینشینید و با پنجاه نفر، صد نفر یا دویست نفر حرف میزنید، این فرق میکند با اینکه جلوِ دوربین تلویزیون بنشینید و همان تعداد مخاطب، شما را از شیشهی تلویزیون ببینند. این دو مقوله است. بنابراین جای منبر و محافل سنّتی ما، از لحاظ اهمیت و تأثیر تبلیغی، همچنان محفوظ است.
در اینجا دو نکته وجود دارد که باید به آنها توجّه کنید: یک نکته، شکلی است؛ یک نکته، محتوایی است. نکتهی شکلی این است که امروز علم ارتباطات، یک علم بسیار پیچیده و راقی است. شناختن چگونگی ارتباطگیری با دلها و مغزهای مردم از طُرق مختلف -یعنی همین تبلیغات- یک علم است. در مهمترین و مدرنترین دانشگاههای دنیا روی این کار میشود و جزو رشتههای بسیار مهمّ تحصیلی است. نوع روزنامهنگاری، چگونگی روزنامهنگاری، نوع ادارهی رادیو و تلویزیون و از این قبیل چیزها، یک علم است. موازین رایج تبلیغات، تحت چهارچوبهای علمی، ضابطهمند میشود؛ و الّا آیا روزنامه نوشتن این است که انسان تکّه کاغذی را بردارد و روی آن چیزی بنویسد و بعد هم در چند هزار نسخه بین مردم پخش کند؟ اینکه چیز جدیدی نیست؛ همیشه بوده، باز هم خواهد بود؛ اما همین را ضابطهمند کردهاند: شما چگونه شانزده صفحه را آرایش بدهید؛ چطور نیم تای صفحهی اوّل را تنظیم کنید و آرایش بدهید؛ از چه کلماتی استفاده کنید و چه حروفی به کار ببرید تا برای بیننده جاذبهاش بیشتر باشد و او دستش را دراز کند و این روزنامه را از جلوی پیشخوان روزنامهفروش بردارد و بخرد؛ بعد رغبت کند و آن را بخواند و سپس این خواندن در مغز او اثر بگذارد. اینها زیر ضابطه رفته است.
ما از صد سال پیش تا امروز چقدر موازین منبر را زیر ضابطه بردهایم؟ این یک خلأ است. اگر کسی هنرمند بود و مثل مرحوم آقای فلسفی ذاتاً هنرِ منبر و سخنوری داشت، کارش پیش میرود و حرفش اثر میگذارد؛ اما اگر کسی این نبوغ و استعداد ذاتی را نداشت، یا باید از شیوههای کاذبِ جاذبهدار استفاده کند، یا باید محکومِ بیجاذبگی شود، یا بعد از اندکی صحبت کردن، حرفهایش از دهن بیفتد و رغبت کسی را برنینگیزد؛ در حالی که سینهاش پُر از معلومات است. همهی اینها ایراد است. ما میتوانیم شیوهی انحصاریِ اختصاصیِ بسیار مؤثّر تبلیغ را -یعنی همین منبر و مواجههی روبهرو و جلسهی تفسیر قرآن و بیان مسائل دینی را- تحت ضابطه درآوریم. چرا این را به شما میگویم؟ شما که نباید این کار را بکنید. من این را میگویم تا فضای ذهنیِ شما به اهمیت این قضیه توجّه پیدا کند؛ بخواهید و بکوشید تا بشود. این موضوعِ مربوط به قالب و شکل.
نکتهی دیگر در مورد محتواست. ما میخواهیم چه چیزی به مردم بدهیم؟ آنچه که مورد نیاز مخاطب ماست، چیست؟ اصلا مخاطب ما کیست؟ به این نکته باید توجّه کرد. در همین شهر رشت و استان گیلان، مرحوم آقا محمّدعلی کرمانشاهی -پسر مرحوم محقّق بهبهانی- یک کتاب فقهیِ مفصّل تألیف کرد که الان وجود دارد. حدود دویست سال پیش به گیلان آمد و مردم به او اقبال و اظهار ارادت کردند. آقا محمّدعلی کرمانشاهی روی منبر میرفت و با مردم حرف میزد؛ اما اگر شما همان منبر مرحوم آقا محمّد علی را -که فقیهِ عالیقدرِ بلندمرتبه و پسر مرحوم وحید بهبهانی است- بتوانید از کتم غیب بیرون بیاورید و عیناً روی کاغذ بنویسید و بالای منبر بخوانید؛ چنانچه او پانصد نفر یا هزار نفر را در آن روز جذب کرد، شما پنج نفر را هم جذب نمیکنید! در حالی که محتوا و مطلوب و مقصود، یک چیز است. امروز شما به چیز دیگری نیاز دارید. مرحوم شیخ جعفر شوشتری به مدرسهی سپهسالار تهران آمد و در ماه رمضان منبر رفت؛ مردم پای منبرش غش کردند! الان کتابهای شیخ جعفر شوشتری -همان منبرهایش- در دسترس است. شما یکی از آن منبرها را حفظ کنید و بیایید بخوانید؛ اگر غیر از خمیازه در مستمعتان، چیز دیگری دیدید؛ غش که هیچ!
چه میخواهید بگویید؟ امروز چه کسی مخاطب شماست؟ من به شما عرض کنم عزیزان! امروز مخاطب شما جوانها هستند؛ روی آنها باید کار کنید؛ «علیک بالاحداث». نمیگویم غیرجوانها را رها کنید، یا آنها به آموختن احتیاج ندارند؛ اما میگویم شما روی جوانها کار کنید، سرریزش به غیرجوانها هم میرسد و برای آنها کافی است.
اوّلا ببینید جوان چه میخواهد و سؤال ذهن و استفهام او چیست. باید روی محتواها کار کرد. ما باید استفهامهای ذهن جوان را بشناسیم تا پاسخ بجا واقع شود؛ و الّا ممکن است شبهاتی در ذهنش باشد، ولی شما روی منبر چیز دیگری بگویید. او وقتی نگاه کرد و دید حرف شما متوجّه ذهن او نیست، اصلا به آن توجّهی نمیکند؛ اما وقتی دید شما همان استفهام و جهالت ذهن او را میشکافید و آن را میزدایید، شوق پیدا میکند؛ امروز میآید، فردا هم میآید و تحت تأثیر قرار میگیرد. پس اوّل باید فهمید که سؤال او چیست و مشکلش کجاست.
ثانیاً در پاسخ مشکل او حتماً بایستی عالمانه سخن گفت. رژیم پهلوی در طول تبلیغات متوالی خود، به قشر دانشگاهی و قشر دور از روحانیت و -به قول آن روزها- قشر متجدّدان، اینطور تفهیم کرده بود که کسانی که عمامه سرشان است، در دستگاهشان از علم و سواد خبری نیست! شما این برداشت را در کنار تفکّر روحانی در حوزههای علمیه بگذارید، که وقتی میگویند «علما»، اصلا این کلمه به علمای حوزهی علمیه منصرف میشود. ببینید بین این دو برداشت، چقدر تقابل وجود دارد. آیا ممکن بود اینها با هم کنار بیایند؟ او خودش را نمونه و نماد عالم میداند، اما این اصلا او را اهل علم نمیداند!
البته نمیشد آن دانشگاهی را ملامت کرد؛ او که نمیدانست شما چه درسی میخوانید. این ظرافتها و دقّتهای علمی و این پیچ و خمهای ماهرانهی رسیدگی به یک مسألهی فقهی یا اصولی، از دسترس او دور بود. اینها مربوط به حوزههای درس ماست؛ او که اینها را ملتفت نمیشد. اگر کسی فلسفهای بلد بود و دو کلمه بر زبان میآورد، برای او جاذبه داشت؛ اما از فقه و مبانی فقهی و متد فقاهت و امثال اینها سر در نمیآورد. با علمای خیلی عمیق هم روبهرو نمیشد. احیاناً ممکن بود در خانهی خود یا در منزل پدری یا در مجلس روضه، پای یک منبر هم بنشیند که منبریِ آن چندان عمیق و اهل علم نبود. لذا آن نظریه تأیید میشد.
شروع نهضت اسلامی و ورود فضلای جوان به محیطهای دانشگاهی، بهکلّی این تصوّر را به هم ریخت؛ دیدند نه، اینها اهل علم و فکرند، اهل منطق و استدلالند. بسیاری از مبانیِ تفکّرات فلسفی که در دانشگاهها به صورت مسلّم در آمده بود -مبانی مارکسیستی، اصول دیالکتیک و امثال اینها- یک طلبهی فاضلِ جوان میآمد و آنها را مثل پنبهی حلّاجی به باد هوا میداد! فهمیدند نخیر، اینجا مرکز علم است.
عدّه زیادی از دانشجویان شایق شدند که بیایند در حوزهها درس بخوانند و آمدند. به حوزهی قم فراوان آمدند، به حوزهی مشهد آمدند، به حوزههای دیگر هم رفتند؛ لذا وجههی علمی پیدا شد. تا چه موقع این وجهه باقی میمانَد؟ تا وقتی که این نسل همواره در مقابل سؤالهای خود پاسخ عالمانه بشنود. عزیزان من! ما به این احتیاج داریم؛ بیمایه فطیر است. طلبهی جوان و فاضل، هم باید درس خودش را خوب بخواند، هم باید مطالعات اسلامی را عمق دهد؛ تفسیر را عمیقاً مطالعه نماید، خودش را با فلسفه آشنا کند و از تاریخ مطالب زیادی بداند.
اگر این دو نکته -آن نکتهی شکلی و این نکتهی محتوایی- مورد توجّه قرار گیرد، شما بدانید روحانیت و جامعهی علمی و مذهبی، همچنان در قلّهی تأثیرگذاریِ عمیقِ تبلیغاتی خواهد بود و خواهد ماند. البته تلویزیون و اینترنت و ماهواره و غیره، تبلیغات گذرای خودشان را خواهند داشت؛ اما تبلیغات عمیق، متعلّق به این مجموعه خواهد ماند. امروز این وظیفه است؛ هم وظیفهی بنده، هم وظیفهی شما، هم وظیفهی آقای احسانبخش و هم وظیفهی بقیهی علما. باید برای این کار برنامهریزی شود.
بر خلاف آنچه که بعضی از تبلیغات، هوشمندانه میگویند و بعضی از ذهنها و حنجرههای سادهلوح، ناهوشمندانه آن را تکرار میکنند که روحانیت منسوخ شده و از چشمها افتاده و مردم به روحانیت اعتماد ندارند، درست نقطهی مقابل این حقیقت در ایران وجود دارد. مردم از اعماق دل و از بُن دندان به روحانیت معتقدند. البته بدیهی است که هر کس وقتی کالای مورد علاقهی خودش را دنبال میکند، آنجایی میرود که میداند این کالا هست؛ به جایی که نمیداند این کالا هست یا نه، مراجعه نمیکند؛ یا اگر مراجعه کرد و دید نیست، دیگر دفعهی دوم مراجعه نمیکند. مردم به روحانیت عقیده و علاقه دارند. این نکتهای است که دستهای توطئهگر علیه انقلاب اسلامی بهخوبی آن را میدانند؛ اما بعضی از سادهلوحان خودمان آن را نمیدانند. من در بعضی از محافل و مجالس میبینم که از دهن بعضی از روحانیون در میآید که بله، مردم به روحانیت عقیده و علاقهای ندارند؛ نه، این همان حرفی است که دشمنان میگویند؛ آنها میخواهند اینگونه باشد؛ آنها میخواهند شما اینگونه فکر کنید؛ آنها میخواهند به جوان اینگونه القاء کنند؛ اما نه، اینطور نیست؛ قضیه بعکس است. مردم به روحانیت معتقدند و دشمن هم این را میداند. برای همین است که امروز علیه روحانیت، علیه نام روحانیت، علیه اتّحاد روحانیت و علیه فعّالیتهای عمیق روحانیت، توطئههای بسیار عمیقی وجود دارد. برای کوبیدن شخصیّتهای روحانی، برنامهریزیِ ویژه میشود. اگر ببینند روحانیِ عالمِ عمیقِ دلسوزِ عاقلِ خدمتگزاری که میتواند اثرگذار باشد، در جایی وجود دارد، دستهای خزنده برای ضربه زدن به سمت او روانه میشوند. این، هم در سطوح بالا و هم در سطوح متوسّط دیده میشود. آنها میدانند که روحانی، به حیث روحانی پای پرچم اسلام ایستاده است؛ و اگر از اسلام صدمه میبینند و با اسلام بدند و اسلام جلوِ منافع آنها را گرفته است، باید این دستی را که بهطور طبیعی به این پرچم گره خورده است، قطع کنند. برنامههایی در این زمینه وجود دارد؛ باید هوشمندانه نگاه کرد، تشخیص داد و شناخت. البته اگر یک وقت فرصت پیدا کنند، علیه چهرههای بزرگ و درخشان روحانی صریحاً تبلیغات میکنند؛ اگر نتوانند، به صورت خزنده کار میکنند.
آنچه که من به شما عزیزان تأکید و توصیه میکنم، اوّلا تلاش علمی است؛ ثانیاً تلاش تبلیغیِ سازمانیافته است؛ ثالثاً به کسانی که در حوزهی قم متمکّن و ساکنند، توصیه میکنم -البته اگر لطمهای نمیبینند، که نباید هم ببینند- به سمت مناطقی بروند که محتاج روحانی است و اهمیت ندهند که آنجا، جای کوچک یا جای بزرگی است؛ یا روستا و شهر است. در گذشته علمای بزرگ و مجتهدانی بودند که در یک دِه زندگی میکردند. بنده شنیدهام که در بعضی از مناطق، بیش از یکی دو مجتهد بزرگ در یک دهِ زندگی میکردند؛ نه در زمان خیلی قدیم -مثلا پانصد سال پیش- بلکه همین چند ده سال قبل. هرجا که عالمی باشد -مانند چراغی که روشن است و پروانهها به طرف او میآیند- از وجود او استفاده میشود.
امروز، روزگار حسّاسی است. دورهی انقلاب، دورهی حسّاسی است. ما در این دوره تاریخِ خودمان را از گذرگاه بسیار دشوار و حسّاسی عبور میدهیم. در این حرکت و گذر، یا با توفیق همراه خواهیم بود -که به فضل الهی اینطور خواهد بود و تابهحال آنچه که دیده شده، این را تأیید میکند که عبور، عبور موفّقی بوده است؛ یعنی هیچ سیلی نتوانسته بنیان شامخ اسلام را نه در ایران، بلکه در کلّ دنیای اسلام ویران کند- یا ممکن است خدای نکرده طور دیگری عمل کنیم، که آنگاه نتیجه عکس خواهد بود.
همین حدیثی که جناب آقای احسانبخش خواندند(۲) حدیث بسیار خوب و تعبیرِ درستی است: مرابط و مرزبان در مقابل شیطان؛ «قاتلوا الّذین یلونکم من الکفّار». این «یلی ابلیس» که ایشان خواندند، یعنی جبههی مقابلتان، جبههی ابلیس است. البته ذهن ما نباید همیشه به سراغ ابلیس برود؛ بعضی از شیطانها هستند که ملعنت و شیطنت و خطرشان برای ما از شیاطین دیگر بیشتر است.
شیطانهای گوناگونی وجود دارند: یک شیطان در درون خود ماست که از آن باید به خدا پناه ببریم. ما باید اوّل در مقابل این شیطان صفآرایی کنیم؛ این را نباید از یاد ببریم. اگر در جنگ با این شیطان مغلوب شدیم، در هیچ جای دیگر روی فتح و پیروزی را نخواهیم دید. بنابراین اوّل باید این شیطان را مغلوب کنیم و پشتش را به خاک برسانیم؛ بعد هم با شیطانهای فراوان دیگر مبارزه کنیم. امریکا شیطان است؛ صهیونیستها شیطانند؛ ضدّانقلابها شیطانند؛ کمپانیهای غارتگر جهانی شیطانند؛ سیاستهای مخرّب جهانی شیطانند و شما در مقابل همهی این شیطانها مرزبانید.
این مرزبانی، فقط شجاعت نمیخواهد؛ هوشیاری و بیداری و تحلیل سیاسی هم لازم دارد. بعضی کسان هستند که به خاطر نداشتن فهم سیاسی و تحلیل سیاسی، در جهنّم میافتند. البته یک عدّه هم به خاطر اغراضشان به جهنّم میافتند؛ اما بعضی افراد، غرض چندانی هم ندارند، ولی به خاطر نفهمیدن و نداشتن بصیرت، در جهنّم واقع میشوند. لذا امیرالمؤمنین در جنگ صفّین فرمود: «الا... لایحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر». این دو کلمه در کنار هم -بصیرت و پایداری- چه زیباست! اگر این دو با هم بودند، این پرچم برافراشته خواهد ماند. یک نمونهاش عمّار یاسر بود و نمونههای فراوان دیگری نیز وجود دارد. امروز بصیرت -به تعبیر عرف رایج- همان تحلیل سیاسی و فهم سیاسی است. باید بفهمیم دشمن کجاست، دوست کجاست؛ دشمن کیست، دوست کیست. بسیاری از شما در دوران جنگ تحمیلی به جبهه رفتهاید. گاهی انسان در واحدی نشسته، صدای توپخانه میآید. آدمهایی که ناواردند، اصلا نمیدانند صدا از کدام طرف است و دشمن کجاست. اگر این آدم ناوارد را پشت توپ بگذارند و بگویند آتش کن، یک وقت میبینید که روی جبههی خودی آتش ریخت! میداند که عراق در غرب ایران است؛ اما آیا دشمن همیشه در غرب بود؟ گاهی در جنوب و گاهی در شمال بود. باید انسان بداند دشمن کجاست. وقتی که دانستید، راحت آتش میریزید و به هدف میزنید؛ اما وقتی که نشناختید، آتشتان روی سر خودیها میریزد. یک عدّه به خاطر عدم بصیرت و عدم فهم و عدم تشخیص، آتش را روی سر خودیها میریزند! امان از وقتی که این عدم فهم و عدم تشخیص، با برخی از اغراض و ضعفهای اخلاقی توأم شود؛ که اگر شد، واویلاست! وظیفه، سنگین و کار، بزرگ است؛ اما در مقابل بحمدالله شما توانا و جوان و متراکمید؛ متفرق و پراکنده نیستید. حوزههای علمیه محل تجمّع و تراکم و مرکز اشعاعند؛ بایستی نور خودشان را به همهی مراکزی که به آن نور احتیاج دارند، بپاشند.
پروردگارا! مقام گذشتگان و بزرگان و علما و اساتید ما را -آنهایی که دست ما را گرفتند، آنهایی که این راه را به ما نشان دادند، آنهایی که ما را در پیمودن این راه کمک کردند- همتراز مقام انبیا و اولیا قرار بده؛ آنها را همنشین صدّیقینِ و محبوبان خودت قرار بده. پروردگارا! مقام امام بزرگوار را روزبهروز متعالی کن. پروردگارا! شهدای عزیز و شهدای روحانیِ ما را با اولیایشان محشور کن و ما را در این راه ثابت قدم بدار. پروردگارا! آنچه گفتیم و شنیدیم، برای خودت و در راه خودت قرار بده و به فضل و کرمت آن را قبول فرما.
والسلامعلیکمورحمهاللهوبرکاته
پانوشت:
۱- آیت الله احسانبخش نماینده ولی فقیه در استان گیلان ۲- قال جعفربنمحمّد الصّادق: علماء شیعتنا مرابطون فی الثّغر الّذی یلی ابلیس و عفاریته یمنعونهم عن الخروج علی ضعفاء شیعتنا و عن ان یتسلّط علیهم ابلیس و شیعته النّواصب.منبع: نرم افزار حوزه و روحانیت - دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمى خامنهاى ص ۱۰۰۵