روشنی خورشید

فضایی جهت نشر بیانات، مصاحبه ها، پیام ها و آثار منتشر نشده رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای

روشنی خورشید

فضایی جهت نشر بیانات، مصاحبه ها، پیام ها و آثار منتشر نشده رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای

بیانات منتشر نشده آیت الله خامنه ای در مسجد تجریش - ۱۳۵۸/۹/۹

ثبت‌شده در سه شنبه، ۲۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۱۵ ب.ظ
بیانات منتشر نشده آیت الله خامنه ای در مسجد تجریش - ۱۳۵۸/۹/۹

نهم آذر ماه سال ۱۳۵۸، مصادف با عاشورای حسینی، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد تجربش حضور پیدا می‌کنند و در سخنانی به تحلیل حادثه‌ی عاشورا می‌پردازند. ««روشنی خورشید»» بخش عمده‌ای از این بیانات منتشرنشده را منتشر می‌کند.

مخاطب: نمازگزاران مسجد تجریش

تاریخ: ۹ آذر ۱۳۵۸

شرح:

(۱) (۲) حادثه‌ی عظیم کربلای حسین معروف‌تر و باعظمت‌تر و پُرشکوه‌تر از آن است که برای مردم ما محتاج توضیح باشد؛ البته محتاج تبیین و تشریح هست اما این حادثه آن‌قدر باعظمت است و آن‌قدر بانفوذ و بادلیل است که حتی جزئیات حادثه هم در متن جامعه‌ی ما معلوم و روشن است که: چند نفر بودند، در چه سنی بودند، و چگونه کشته شدند و در هنگام کشته شدن چه گفتند و چه کسی از لشکر دشمن آن‌ها را کشت؛ که حادثه‌ی به این روشنی را کمتر در تاریخ می‌شود پیدا کرد. خود تاریخ صدر اسلام هم همین‌طور است؛ آن‌جا هم همه‌ی خصوصیات پیغمبر: ماه بعثت، روز بعثت و سنین زندگی پیامبر و دیگر خصوصیاتی که در طلوع اسلام نوعی مدخلیت داشته است، همه به وسیله‌ی صدها مبلغ، صدها نویسنده‌ی غیر مسلمان و مسلمان ضبط شده است. ما مردم مسلمان از این جهت غنی هستیم. تاریخ ما مبهم نیست. شهادت‌های دیگری هم که در طول تاریخ تشیع -به خصوص در دوران حکومت‌های اموی و عباسی- پیش آمده است غالباً همین‌طور است.

اگر ما را از تاریخمان بُریده نمی‌کردند و اگر پاسداران سلطه‌ی فرهنگ بیگانه و بانیان غرب‌زدگیِ ما به ما اجازه می‌دادند تا آن تاریخ پُرشکوه و این گذشته‌ی افتخارآفرین را همان‌طوری که می‌دانیم، همان‌طور [هم] بفهمیم امروز بسیاری از مسائل ما -لااقل در سطح جامعه- حل شده بود و اختلافی در برخی مسائل وجود نمی‌داشت. [چرا که] همیشه عینیّت جامعه تابع ذهنیت [آن جامعه] است. اگر تا دیروز نمی‌گذاشتند و ما آزادانه نمی‌توانستیم بارها سخن بگوییم، امروز روز این کار است؛ روز فهمیدن است و باید بفهمیم.

این روز از دو نظر برای ما مهم است: هم از نظر شناخت تاریخ خودمان و هم از نظر طراحی حال و آینده‌ی آن. اگر نفهمیم و ندانیم، حال خودمان و به طریق اولی آینده‌ی خودمان را نمی‌فهمیم. امروز ملت ایران در میدان و در عرصه‌ی یک شهادت بزرگ است(۳) همانند شهادت بزرگ حسین در روز عاشورا. من نمی‌گویم ما ملت ایران همه شهید خواهیم شد، اما می‌گویم ما ملت ایران، امروز به خاطر اهمیت موقع و حساسیت لحظه آن‌چنان باید آماده باشیم که [گویی] همه می‌خواهیم شهید شویم. حسین و یاران حسین در عاشورا همه‌ی موجودی خودشان را به میدان آوردند و ما [هم] باید همه‌ی موجودی خودمان را به میدان بیاوریم. یاران حسین -به قول شاعر عرب- آن‌چنان بودند که گویی بر روی زره، دل‌های خود را پوشیده بودند، دل‌های خود را سپر بلا قرار داده بودند، آماده‌ی کامل، مجهز برای شهید شدن؛ نه فقط برای کشته شدن؛ برای جاودانه شدن، برای اسطوره شدن. واقعیات آن وقتی که به مرز اسطوره شدن می‌رسد، رونق و جلال دیگری پیدا می‌کند. حادثه‌ی کربلا یک واقعیت است و در عظمت و در جلالت و در رونق، یک اسطوره. جوانش، پیرش، زنش، مردش، کودک سیزده ساله‌اش، کودک شش ساله‌اش، همه و همه آن‌چنان جلوه‌ی انسانیت و فداکاری را نشان دادند. معلوم بود که این‌ها همه شهیدند. زینب هم شهید است هر چند که کشته نشده. مادر آن جوانی که به میدان رفت و سرش را بریدند و به سوی مادرش افکندند و او سر را بوسید و به طرف دشمن پرتاب کرد، او هم شهید است. مادری که خود، دو فرزند خردسالش را می‌آراید، گیسوان آن‌ها را شانه می‌زند -شانه برای چه؟ مگر برای کشته شدن این کودکان- [او هم شهید است]. این منظره‌های اساطیریِ قهرمانی اصلاً بالاتر از حد فرهنگ انسان بود؛ این همان شهادت است؛ این همان اسطوره شدن است؛ این همان صعود برای آسمان رفتن است؛ این همان همواره ماندنِ در تاریخ است.

حسین با این وضعیت همه‌ی موجودی خود را به میدان آورد و آن موجودی، این همه ارزشمند و قیمتی بود. ما هم باید امروز همین کار را بکنیم. چرا؟ زیرا موقع و لحظه‌ی ما از لحاظ حساسیت و عظمت با موقع و لحظه‌ی حسین برابر است. ما خودمان از حسین بسیار کوچک‌تریم و غیر قابل مقایسه. ما از یاران حسین کوچک‌تریم. اما زمان ما زمان حسین است لحظه‌ی حساس تاریخ ما [همان] لحظه‌ی حساس تاریخ حسین است. این را باید بدانیم.

حسین در چه زمانی زندگی می‌کرد؟ چه می‌کرد؟ چه می‌خواست بکند؟ این که می‌گوید من بیهوده خارج نشدم، از روی کبر و غرور قیام نکردم، برای فریبندگی و جلوه‌گری، برای کسب مقام و موقعیت دست به این اقدام نزدم، [بلکه] برای اصلاح قیام کردم؛ قیام کرده‌ام تا فساد و تباهی را برطرف کنم؛ می‌خواهم نیکی‌ها را رایج کنم؛ می‌خواهم بدی‌ها را از بین ببرم؛ حسین چه می‌خواست بکند؟ کدام نیکی و کدام بدی؟ این چه امر به معروف و نهی از منکری است که انسان برای خاطر او نه یک جان، صد جان باید بدهد. نه جان خود، جان عزیزان را باید بدهد. کشته شدن برای خدا آسان است اما زن و فرزند و بچه‌ی شیرخوار و کودک سیزده ساله و بچه‌ی برادر و برادران و همه را به دم تیغ دادن به قصد اینکه خود به عنوان مُهرِ پایانِ نامه شهید بشود، این کار همه نیست. این کار را هیچ شهیدی در تاریخ اسلام نکرده. خود پیغمبر دچار یک چنین امتحان بزرگی نشد؛ علی نشد؛ پس سیّدالشهدا سیدِ شهدا است. این چه امر به معروف و نهی از منکری است که یک چنین شهادت عظیمی را برای پیشرفت خود لازم دارد؟ حسین چه می‌خواست بکند؟

اگر بخواهیم بدانیم حسین چه می‌خواست بکند باید بدانیم پیغمبر چه می‌خواست بکند. زیرا حسین کلمه‌ی آخر یا بیت آخر قصیده‌ی نبوت است. اگر حسین نبود، نبوت اسلام تمام نبود. با این بیت آخر بود که این قصیده‌ی غرای بلند تمام شد. پیغمبر آمده است تا کار همه‌ی پیامبران را بکند. چه بکند؟ یک انقلاب. انقلاب یعنی چه؟ یعنی دگرگون کردنِ همه‌ی بنیادهای جامعه و عوض کردن همه‌ی ارزش‌های اجتماعی و فردی و از نو ساختن انسان و از نو ساختن جهان و عوض کردن مسیر تاریخ. این‌ها همه به هم متصل بود. این‌ها بدون هم ممکن نیست. انسان‌ها در جاهلیت اند. یعنی مغزشان جامد و تاریک است. یعنی دلشان سیاه و تیره است. یعنی بر روحشان اندیشه‌ی الهی و توحیدی حاکم نیست و به زندگیشان قانون الهی نتابیده. یعنی مشرکند. یعنی طاغوت‌پرستند. یعنی بنده و بَرده اند؛ بنده و برده‌ی هوس‌های خود یا هوس‌های غیر خود. پیغمبران می‌آیند تا این همه را از بین ببرند. می‌آیند تا جامعه‌ای بسازند که در آن هیچ کس بنده‌ی کس دیگری نباشد. همه بنده‌ی الله باشند. پیغمبر هم که عزیزترین و شریف‌ترین افراد این‌جامعه است، عبدالله است. جامعه‌ای که در آن انسان عزیز است و انسانیت عزیز است.

انسان عزیز است یعنی انسان نه به خاطر کارش، انسان نه به خاطر ثروتش، انسان نه به خاطر زیبایی‌اش، انسان نه به خاطر حتی عملش؛ انسان به خاطر انسان بودنش [عزیز است] و این بسیار چیز مهمی است. هنوز در طول تاریخ بشر، نتوانسته اند این را بفهمند و عمل کنند. [در جوامع غیرالهی] انسان‌ها عزیزند به خاطر کارشان. کار کردن [او] را دوست دارید زیرا برای شما کار می‌کند. آن روزی که [برای شما کار] نکند او را دوست ندارید. نظام‌های استثمار و برده‌داری انسان‌ها را دوست می‌دارد اما به خاطر منفعتشان. نظام‌های سوسیالیستی رایج و موجودِ عالم، انسان‌ها را عزیز می‌شمارد اما به خاطر بازده کارشان. به دلیل آن که وقتی این انسان بازده ندارد دیگر انسان نیست، حیوان حقیر بی‌ارزشی است که او را حتی می‌شود کشت، می‌شود به او بی‌اعتنایی کرد. اما اسلام، انسان را به خاطر انسان بودنش عزیز می‌داند. این انسان ممکن است جاهل باشد، [اما] عزیز است. [ممکن است] بداخلاق باشد، [اما] عزیز است. انسان کافر عزیز است. او را رها نمی‌کنند. جواهری است که به کثافت و غبار آلوده شده است؛ سعی می‌کنند تمیزش کنند. اگر سنگ بود، اگر ارزش نداشت، [دیگر] تمیز کردن نداشت، رنج بردن نداشت. چون قیمتی است، جواهر است، چون ارزشمند است به خود اجازه نمی‌دهند او را آلوده ببینند؛ به تمیزی او همت می‌گمارند؛ انسان جاهل را عزیز می‌شمارند [و] به او می‌آموزند. -شما به فرزند خود می‌آموزید، آن‌قدری که برای فرزند خود ارزش قائلید- انسان به خاطر انسانیتش عزیز و محترم است. نتیجه؟ اسلام از این چه نتیجه می‌گیرد؟ [نتیجه می‌گیرد] که هر نظامی که در آن تبعیض است، آن نظامی که در آن انسان تحقیر بشود، به هر نحوی مردود است. کدام نظام انسان را تحقیر می‌کند؟ آن نظامی که در آن استبداد است... . (۴) آن نظامی که در آن تبعیض است، آن نظامی که در آن ارزش‌های پوشالی حاکم است: قبیله، زبان، ثروتمندی، خویشاوندی و غیرذلک. اسلام این نظام‌ها را رد می‌کند، نظامی می‌سازد که در آن هر چه انسان است باید بهره‌مند شود. بهره‌مندی فقط به این نیست که شکمش را پر کنند و همسری برایش پیدا کنند. بهره‌مندی آن است که او را بسازند. بهره‌مندی آن است که این چوبِ بی‌قواره را خراطی کنند. همه‌ی ظرافت‌های ممکن را بر روی او به کار ببرند [تا] او را مرصع کنند. اسلام می‌خواهد تک تکِ انسان‌ها با جلوه‌های اخلاقِ نیکو مرصع شوند. نظام اسلامی بر اساس کرامت انسان و بر اساس ارزش انسان و بر اساس برابری انسان‌ها و بر اساس آزادی انسان و بر اساس ربوبیت انسان فقط برای خدا و شکستن طاغوت‌ها و بت‌ها ست؛ و نظام اسلامی بر اساس رفاه است؛ بر اساس نفی فقر است؛ بر اساس نفی جهل است؛ و پیامبران آمدند چنین کاری را بکنند و می‌دانید این کار یعنی زیرورو کردن نظام جاهلی.

پیغمبر ما هم همه‌ی این کارها را کرد. همه‌ی بنیادهای غلط جامعه را دگرگون کرد. چگونه دگرگون کرد؟ برگردید به تاریخ زندگی پیغمبر، جنگ‌های پیغمبر، آیات قرآن، موعظه و بیان تا جواب روشن شود -که من شرح و تفصیلش را در این‌جا لازم نمی‌دانم-. همه‌ی این کارها را پیغمبر کرد. یک جامعه‌ی شسته رفته‌ی اسلامی تحویل بشریت داد. در جامعه‌ی پیغمبر هیچ یک از آن بدی‌ها نبود. نمی‌گویم فقر برافتاده شده بود؛ فقر دو روزه بر افتاده نمی‌شود. عامل فقر را وقتی از جامعه کندی فقر هم می‌رود. -و میکروب مالاریا وقتی در جامعه وجود نداشت، دیگر لازم نیست هر روز به یک نفر گنه‌گنه بدهند- وقتی عامل ضعف و نقاهت انسان نبود، انسان رشد می‌کند؛ نقاهت‌ها از او دور می‌شود. پیغمبر همه‌ی عوامل فقر، جهل، تبعیض، تحقیر انسان، تحمیق انسان و عوامل تسلط بر انسان را از جامعه ریشه‌کن کرد. یک جامعه‌ی رو به رشدِ پوینده و بالنده‌ی اسلامی را تحویل بشریت داد و تحقیقا این‌جور هست. پیغمبر همه‌ی عناصر رشد اندیشه و نظام و واقعیت اسلام را در جامعه کار گذاشت و رفت. مثل اینکه شما وارد خانه‌ای بشوید ببینید همه چیز در این خانه هست، بر شماست که استفاده کنید. اگر شما رفتید توی یک باغچه لگد کردید، یا بچه‌ها را گذاشتید تا در و دیوار را خراب کردند، یا پرده و پشت دری و صندلی و فرش را شکستند، تقصیر شماست. این نهال این نبود، قابل رشد بود. پیغمبر آن‌چنان آن را ساخت. برای اینکه این معجون کامل و جامع نظام اسلامی... (۵) برای همیشه بماند فقط یک چیز کافی است و آن اینکه وظایف اسلامی را پیغمبر در جامعه به عمل پیاده کرد نه به دستور. دستور تنها کافی نیست؛ عمل لازم است. حاکم باید آنچه را می‌داند، آنچه را به آن معتقد است، آنچه را ایدئولوژی درست می‌شناسد در جامعه پیاده کند. خودش باید اگر [دستور] فردی است اول عمل کند و اگر [دستور] جمعی است پیشاپیش جمع به سوی آن برود. به همه‌ی این‌ها عملکرد پیغمبر.

فقط یک واجب اسلامی، یک اصل اسلامی ماند که پیغمبر به آن عمل نکرد. چرا عمل نکرد؟ چون در زمان پیغمبر عمل کردن به آن ممکن نبود. آن اصل چی بود؟ آن اصل، اصلی بود که در پاسخ به یک سؤال مطرح می‌شود. آن سؤال چی است؟ آن سؤال این است که اگر کسی بپرسد: خوب، پیغمبر قطار کاملِ جامعِ نظام اسلامی را روی خط انداخت، موتورش را تعمیر کرد و روغن‌کاری هم کرد، شوفر خوب هم برایش گذاشت، خودش هم روشن کرد و قطار روی ریل راه افتاد؛ این نظام اسلامی بود. اگر آمدیم و به خاطر هر دلیلی، به خاطر هر جهتی این قطار از ریل خارج شد تکلیف چیست؟ این را هم اسلام باید معین کند. اسلام نمی‌تواند [فقط] بگوید عبودیت الله؛ بسیار خوب، عبودیت الله تو جامعه است، بعد می‌آیند از بین می‌برند. نمی‌تواند فقط بگوید عدالت اجتماعی، ممکن است یک روز از بین برود. اصول اجتماعی اسلام و اصول نظام اسلامی یک متمّم(۶) لازم دارد و آن متمّم این است که تکلیف مسلمانان مخلص راستین در آن وقتی که این نظام واژگون بشود چیست؟ این نه با حکم جهاد تکلیفش معلوم می‌شود، نه با حکم امر به معروف جوابش معلوم می‌شود. قطارِ از خط خارج شده را چه کار باید بکنیم؟ این [را] پیغمبر نمی‌توانست عمل کند. نمی‌توانست آن را در واقع در عینیّت تحقق بدهد. این را پیغمبر نمی‌توانست. کی باید می‌کرد؟ یکی از جانشینان پیغمبر. طبیعی است آن کس، آن مقامی که در زمانی واقع می‌شود که قطار نظام اسلامی از خط خارج شده، باید این کار را بکند. آن کس کیست؟ ممکن است علی‌بن‌ابی‌طالب، امام حسن، امام علی النقی باشد. ممکن است در دوره‌ی (۷) امامت معصوم نباشد. به‌هرحال زمان مهم نبود. لازم بود که یک عنصر الهیِ در اسلام پوشیده‌ی اسلام‌شناس کامل، در عمل این واجب را به مردم نشان بدهد. به مردم بفهماند که آن وقتی که قطار نظام اسلامی از خط خارج شد تکلیف مردم چیست و این شخص حسین بود.

چرا حسین و نه امام حسن و نه علی‌بن‌ابی‌طالب و دیگر امامان؟ برای این که تا قبل از زمان حسین بن علی این حالت به‌طور کامل پیش نیامده و بعد از حسین بن علی شیوه و راه و تاکتیک دیگری بود. حسین این کار را کرده بود. این کار یک بار حداقل باید به عنوان درس و مشق (۸) نشان داده شود و حسین این کار را کرد. کار حسین این بود که عملاً به مردم بفهماند که آن وقتی که اسلام میان یک «آری» و «نه» قاطع قرار گرفت تکلیف چیست؟ تکلیف این است که انسانِ مسلمان و جامعه‌ی مسلمان و همه‌ی کسانی که به اسلام گرویده‌اند، همه‌ی موجودی خود را بدهند؛ خود را فدا کنند؛ خود را به ظاهر فنا کنند؛ اسلام در این صورت خواهد ماند. اگر فکر کنند که ما بمانیم تا اسلام [را] بعدا نجات بدهیم؛ اسلام رفت. اگر ذکر کنند که آیا جایز است ما جانمان را به خطر بیاندازیم یا نه، از اسلام خبری نخواهد بود. اگر فکر کنند که امروز اسلام می‌رود فردا برمی‌گردد؛ خیانت به اسلام کردند. وظیفه، فقط یک کار است و بس؛ و آن اینکه انسانِ مؤمنِ مسلمان هرچه در وسع و توان دارد در طبق اخلاص بگذارد و به اسلام تقدیم کند. به زبان می‌شود موعظه کرد، پیغمبر هم فرموده بود. با اینکه فرموده بود، عبدالله زبیر و عبدالله عباس و محمد[بن حنفیه] و... خوب‌ها حاضر نبودند عمل کنند؛ چون روشن نبود که این از اسلام است. باید کسی به عمل ثابت می‌کرد [که] در اسلام است و راه این است و [باید این‌گونه] رفت. حسین این کار را کرد. در لحظه‌ای که دید اسلام در خط یک انحراف خطرناک قرار گرفته است، بلند شد. برای چه؟ برای اینکه این فساد را از بین ببرد. چی فاسد شده بود؟ دین. دین که خود وسیله‌ی اصلاح است، فاسد بود. در میان امت فساد به وجود آمده بود [و او] می‌خواست این فساد را از بین ببرد و ریشه‌کن کند این کار حسین بود و این کار، اثر مطلوب را به بار آورد. البته حسین این کار را وقتی انجام داد که -در فلسفه‌ی شهادت حسین و در فلسفه‌ی ماجرای عاشورا، در محور این تز و ایده ما حرف‌های زیادی داریم که جایش حالا نیست و در این زمان نیست- وقتی این کار را حسین انجام داد نیرویش کم بود.

این کار را دو جور می‌توان انجام داد [با نیروی کم یا] با نیروی زیاد. اگر با نیروی کم باشد، احتمال نابود شدن زیاد است [و] اگر با نیروی زیاد باشد احتمال نابود شدن کم است؛ اما ماهیت هر دو عمل یکی است. اگر حسین بن علی به‌جای هفتاد و دو نفر، هفتاد و دو هزار نفر مثل همان هفتاد و دو نفر را پیدا می‌کرد و آن‌ها را می‌آورد به کربلا و عمر سعد را شکست می‌داد و عبیدالله را از تخت به زیر می‌کشید و با حکومت مرکزی خلیفه اموی به جنگ برمی‌خاست و بالاخره یک گوشه‌ای هم حکومتی تشکیل می‌داد، باز در جواب این پرسش -که روزگاری شایع شده بود- که آیا حسین رفت شهید بشود یا حکومت ایجاد کند، بنده در جواب می‌گفتم که هر دو بخش، از حقیقت هستند. حسین رفت تا این عمل را انجام بدهد؛ اگر شهید شد، شهید است [و] اگر زنده ماند، باز هم شهید است. مقصود این است که انجام این واجب در زندگی و عمل حسین در تاریخ ثبت بشود. اگر هفتاد و دو هزار نفر [با] حسین می‌رفت و حادثه‌ی کربلا به عکس می‌شد و آن شجاعان مؤمن، سپاهیان عبیدالله را تارومار می‌کردند و به حکومت می‌رسیدند، باز همین عمل عینا انجام می‌شود؛ یعنی حسین، همه‌ی موجودی خود را به میدان آورده بود. نه تنها این موجودی، که آماده بود تا قطره‌ی آخر خونشان را هم بدهد... . (۹) این کار را از این نظر [انجام داد] که اسلام و نظام اسلامی در خط یک تهدید عظیم قرار گرفته بود: میان یک «آری» و «نه» .

عمل حسین به ما درس می‌دهد. زمان ما را به ما می‌شناساند. تکلیف ما را هم به ما می‌شناساند. زمان دقیقا همان زمان است. امروز، اسلام میان یک «آری» تاریخی و ماندنی و میان یک «نه» خطرناک و سهمگین قرار دارد. تاریخ نگران این لحظه است. صدها سال بعد، قرن‌ها بعد، انسان‌ها به این لحظه خواهند نگریست و ما امروز رقم‌زن سرنوشت آن‌ها هستیم. امروز موقعیت حساس و بزرگی [در] جهان است.

روزگاری انسان‌ها به مدنیت غربی و ماشینی که تازه به آن رسیده بودند، سرگرم بودند. قرن نوزدهم بود. قرن روشنگری و روشنفکری بود. قرن دلزدگی از مذهب و از همه‌ی سنت‌های قدیمی بود. قرن حزب‌گرایی بود. ماشینی پیدا شده بود. حرکتی به وجود آمده بود.

انسان‌ها به ذهنیّات سرگرم بودند در کلیساها و کنیسه‌ها. مدنیت غرب آمد، مثل جاذبه مغناطیسی انسان‌ها را به طرف خود جلب کرد. البته قرن نوزدهم... [ناخوانا] نوزدهم است اما این قرن نوزدهم در جاهایی در قرن بیستم ظاهر شد از جمله در کشور خودمان. ما در قرن بیستم زندگی می‌کردیم اما در آب و هوا و حال و هوای قرن نوزدهم. این‌طوری بود. بعضی جاها دیرتر آمد، بعضی جاها زودتر آمد. این را می‌گوییم روحیه‌ی قرن نوزدهمی. ماشین آمد. تکنولوژی آمد. صنعت مدرن آمد. برق آمد. چیزهایی آمد که انسان در طول تاریخِ دیرینه‌ی خود آن‌ها را نشناخته بود. انسان‌ها مجذوب شدند. انسان‌ها به طرف آن کشیده شدند. دنیا به طرف ماشین و نظامی که از ماشین می‌تراوید: نظام سرمایه‌داری، نظام سلطه‌جویی، نظام توسعه‌طلبی رفت. ماشین شتر نیست که از اطرافش چند وجب علف برویَد و او را سیر کند. ماشین غذایش گاهی آن سوی دنیاست. باید رفت آن سوی دنیا. آن سوی دنیا گاهی مال ما نیست. مال صاحب ماشین نیست. مال یک عده مردم بیگانه (۱۰) است. باید رفت [و] از دست آن مردم بیگانه گرفت. گاهی آن مردم به آسانی حاضر نمی‌شوند خوراک ماشین را به صاحب ماشین بدهند. باید چشم آن‌ها بسته می‌شد، گوش آن‌ها بسته می‌شد، تو سر آن‌ها زده می‌شد، نظام سیاسی آن‌ها قبضه می‌شد؛ که استعمار پیش آمد. ماشین و همه‌ی دنباله‌های ماشین بر بشریت مسلط شد. نظام استعمار و استثمار، نظام تحمیق و تحمیل، نظام سلطه‌جویی، نظام نفت‌خواری، نظام جهان‌خواری و غارتگری. روزگاری بشر سرگرم زندگی ماشینی مطلق محض و نظامی شد که از آن ماشین می‌تراوید و می‌جوشید. هم صاحبان ماشین از آن نظام خوششان آمد و بسته به آن شدند و [هم] قربانیان ماشین. قربانیان ماشین هم، از شهر فرنگ ماشین خوششان آمد. از رنگارنگی ماشین -که مصنوعی بود مانند گل مصنوعی- خوششان آمد. آن‌ها هم مانند بسیاری از ساده‌دلان و ساده‌لوحانِ جوان‌های اخیرِ مردمِ خودمان، یکسره جذب ماشین یا اسیر ماشین شدند. آن‌جایی هم که جذب ماشین نشدند، اسیر ماشین شدند؛ مقهور ماشین شدند؛ زندگی ماشینی و دنباله‌های ماشین. یک جاهایی ماشین نرفت اما نظام ماشینی رفت. سال‌ها گذشت. بشریت تدریجاً در یک نقطه و شاید نقطه‌ی اوج این نظام خسته شد. اگر در یک سرچشمه‌ی بلند، سرِ یک فرسنگیِ شما آب را ببندند، یک فرسنگ پایین‌تر فورا آب خشک نمی‌شود، مدتی آب می‌آید، شما آن پایین که لب جوی نشسته‌اید، نمی‌دانید که الان لب چشمه را بسته اند زیرا آب در جریان است. اما از لب چشمه بسته شده است. کوه‌ها از بالا خشکیده اند. برف‌ها آب شده است و تمام شده، اما در پایین همچنان آب جاری است. نظام سرمایه‌داری و نظام زندگی ماشینی در بالاترین قله‌هایش، سرچشمه‌هایش خشکید. عده‌ای از انسان‌های تیزهوش احساس کردند که این نظام را نمی‌پسندند. تدریجا این اندیشه به گوشه و کنار این عالم رفت. در مقابل آن، اندیشه‌ی دیگری پیدا شد. اندیشه‌ای که می‌خواست تابع نظام ماشینی نباشد. چقدر توانست؟ به عهده صاحب نظران است که ببینند و تشریح کنند. نظام‌های سوسیالیستی دنیا زیربناها، پایه‌ها، مبانی‌اش به چه امید به وجود آمد؟ به نظر من به امید آنکه بردگی از جامعه برخیزد و آزادی جای آن را بگیرد؛ تبعیض در میان انسان‌ها نباشد؛ حکومت باطل نباشد؛ استبداد نباشد؛ استثمار نباشد و همه تاریکی‌ها و زشتی‌ها و پلیدی‌های نظام زاییده‌ی ماشین در آن نباشد. کتاب‌های سوسیالیستی مکاتب الحادی را به بشر عرضه کردند... (۱۱) بعد از آنکه در آن، جا گرفت محرومان عالم دل‌هایشان به هوس برآمده امیدوار شدند که شاید بتوانند از یوغ استبداد و استثمار خلاص شوند. شاید بتوانند برابری و آزادی را پیدا بکنند. برای محرومان و ستمدیدگان بشر آرمان شد و به این ترتیب ملت‌های محروم در آفریقا، در آسیای جنوب شرقی، در آسیای میانه، در امریکای لاتین، به یاد سوسیالیسم دلشان تپید. شاید به نام سوسیالیست بتوانند آن‌ها را از این همه اسارت و بدبختی و سیاه‌روزی نجات بدهند. امروز روز وبای اندیشه سوسیالیستی است. منظورم معنای لغوی سوسیالیست نیست -که ما هم آن را قبول داریم- منظورم سوسیالیسم مارکسیست [است] با آن شکلی که آن‌ها می‌گویند و آن طرحی که آن‌ها پیشنهاد می‌کنند. در میان نسل‌های جدید و نوظهور و انسان‌های محروم و انسان‌های ستمدیده‌ی سالیان، ارائه‌ی آن مکتب جاذبه پیدا کرد و آن ایدئولوژی با سهولت و با سرعت در میان اجتماعات پیش رفت؛ اما تدریجاً عیوبش بر مردم آشکار شد.

مردم احساس کردند که از رنج‌ها مهم‌ترینش باقی ماند. مردم احساس کردند که اگر فقر از بین رفت، بردگی از بین نرفت. اگر تبعیض به صورتی نابود شد، تبعیض به صورتی شدیدتر و سخت‌تر در جامعه حکم‌فرما شد. درست است که به دو نفر آدم، حقوق‌ها و ثروت‌های بسیار متفاوتی تعلّق نمی‌گیرد، درست است که پول در یک حد تقریباً متناسبی در میان مردم تقسیم می‌شود، اما مگر همه‌ی زندگی و آرمان انسان پول است؟ مگر انسان حیوان است؟ انسان آزادی می‌خواهد. تبعیضی که در زمینه‌های سیاسی و اجتماعی در جوامع سوسیالیستیِ تابعِ مکتبِ مارکسیست در دنیا وجود دارد به مراتب شدیدتر و غیرقابل‌تحمل‌تر از تبعیضی است که در بقیه‌ی کشورها در زمینه‌ی مادی بوده. انسان‌ها در این‌جا برده هستند، اسیرند، قدرت گفتن ندارند، حتی قدرت اندیشیدن ندارند. می‌اندیشند؛ اما آن اندیشه باید با فرمول‌های از پیش ساخته شده برابر دربیاید. این فرمول کم کم ظاهر شد. جنگ‌ها و خونریزی‌ها و تسلط‌ها و تصرف‌های خودخواهی از سوی همان کسانی که به نام آزادی انسان پرچم بلند کرده بودند و انقلاب سرخ و خونین به راه انداخته بودند؛ [این] صفت‌ها و تجاوزها از سوی آنان انسان‌ها را مأیوس کرد. مردم دیدند آن چیزی که خواستند در این خواب تعبیر نشده. در دنیا حیرت تازه‌ای پدید آمد. از کجا به کجا برویم؟ به کجا پناه ببریم؟ ممکن است این احساس در میان ملت ما، آن چنان که در میان بسیاری ملت‌های دیگر است، نباشد. به‌هرحال از اندیشمندان شروع می‌شود.

از اوایلی که آن اندیشه پدید آمد، اندیشه‌ی مخالفش هم در کنار آن پدید آمد و بعد، آن وقت مسأله دشوار و بزرگ شد که سرخوردگی انسان‌ها در مقابل آن مکتبی که ادعای آزادی واهی می‌کرد، به شکل عظیم و موج خروشان توده‌ی مردم درآمد و -در این میان که شواهدش را نمی‌توانم بیان بکنم- در این میان کسانی پیدا شدند و ادعا کردند که مکتبی هست، اسلامی هست. ادعا کردند که اسلام نه استبداد مادی و مالی دارد و نه استبداد اقتصادی و سیاسی. نه تبعیض مالی و نه تبعیض سیاسی و اجتماعی. گفته‌اند اسلام هم رفاه می‌دهد، هم آزادی می‌دهد، هم برابری. گفته اند اسلام فقط به این نعمت‌هایی که جسم انسان و ظاهر انسان را اداره می‌کند، اکتفا نمی‌کند؛ دل انسان را هم آباد می‌کند [و] تعمیر می‌کند. گویندگان گفتند. نویسندگان درباره‌ی اسلام نوشتند. رپُرتاژهای مفصل و پر سر و صدا در مطبوعات دوردست به چاپ رسید. متفکران مسلمان در طول سالیان، این سخن را به گوش کسانی که می‌خواستند بشنوند، رساندند. در میان سیاهان امریکا هیجان اسلامی پدید آمد. در میان جوانان اروپا گرایش مبهمی به مکتب معنوی به وجود آمد. همه دانستند -آن کسانی که در خط دانستن هستند- که اسلامی هست و ادّعایی دارد. اما یک عیب فقط وجود داشت و آن اینکه این اسلام با همه‌ی ذهنیت پُرحجمش، با همه‌ی ادعایش، با همه‌ی گفتن‌ها، با همه‌ی نوشتن‌ها در هیچ جای دنیا یک انقلاب پیروزمند به راه نیانداخت. همیشه به ما این را می‌گفتند. متفکر بزرگ اسلامی، مرحوم سید قطب(۱۲) در یکی از کتاب‌هایش این مطلب را با فغان می‌گوید. در یکی از مضمون‌هایش می‌گوید: این‌قدر کتاب ندهید، این‌قدر تبلیغات نکنید، این قدر به موضع ننشینید، این‌قدر راجع به اسلام ادعا و مهملات تحویل بشر ندهید، بشریت آنچه را که باید بشنود شنید. دیگر بس است، دیگر، دیدن می‌خواهد. یک جزیره را با نظام اسلامی اداره کنید. یک جزیره دور افتاده را. من می‌گویم یک روستا را، یک نمونه درست کنید و بگویید اسلام یعنی این. به دنیا نشان دهید. آن وقت ببینید سیل شتابنده‌ی عاطفه‌ها و احساس‌ها را به سوی خودتان. این تنها نتیجه‌ی ما بود. سید بر اساس این نتیجه پیشنهاد می‌کرد. به مردم مصر و همه‌ی مردم عرب در کشورهای عرب‌زبان می‌گفت [گفتن و نوشتن را] بگذارید کنار و بلند شوید و مبارزه‌ی سیاسی کنید علیه قدرت‌های طاغوتی. می‌گفت ببرید دست‌ها و... (۱۳) ها و چشم‌ها و زبان‌های شیاطین غربی را. این حکومت‌های وابسته را سرنگون کنید. یک حکومت اسلامی به وجود بیاورید. اول نیم‌بند است و بعد کامل می‌شود. کوچک باشد! در سرزمین دور افتاده باشد! اما باشد. باشد تا مردم دنیا ببینند؛ و این حرف درستی است.

ملت مسلمان و ملت ایران این کار را کرد. درست دقت کنید تا حساسیت زمان معلوم شود. ملت مسلمان ایران به‌هرحال این کار را کرد. قدم جلو گذاشت. متفکرینش چه کردند؟ رهبرانش چه کردند؟ آموزگارانش چگونه عمل کردند؟ چه کسی سهم بیشتری دارد؟ چه کسی حق عظیم‌تری دارد؟ به این‌ها کاری ندارم. من به واقعیت کار دارم. واقعیت این است که ملت ایران به دنبال هر رهبری، با هر شعاری، به هر کیفیتی این کار عظیمی را که سید قطب و ده‌ها سید قطب در آرزویش بودند انجام داد... .

 

پانوشت:

۱- در این نوشتار، به جهت حفظ امانت، تلاش شده تا متن منبع عینا پیاده شود، اما در بعضی قسمت‌ها برای افزایش خوانایی متن، ناچار به ویرایش مختصر جمله‌بندی‌ها شده‌ایم.
۲- حضرت آیت‌الله خامنه‌ای این بیانات را با قرائت آیاتی از قرآن آغاز می‌کنند.
۳- در منبع: دست به دست
۴- نامفهوم. در منبع: آن نظامی که در آن آزادی، آن نظامی که در آن نظم و قانون
۵- در منبع: را که می‌توانست
۶- در منبع: قسم
۷- در منبع: قوه
۸- در منبع: عشق
۹- در منبع: خونشان ریخته نمی‌شد
۱۰- در منبع: بی‌گناه
۱۱- نامفهوم: در منبع: یک دایره
۱۲- در منبع: سید قدس
۱۳- ناخوانا

 

منبع: روزنامه جمهوری اسلامی؛ شماره های ۱۵۴ و ۱۵۵ صفحه ۱۲

دیدگاه‌ها

ارسال دیدگاه‌

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

پیامک‌های این دیدار

  • تحلیل منتشرنشده حضرت آیت‌الله خامنه‌ای پیرامون حادثه عاشورا منتشر شد/ آیت‌الله خامنه‌ای: امروز ملت ایران در عرصه‌ی یک شهادت بزرگ است همانند شهادت بزرگ حسین در روز عاشورا
  • آیت‌الله خامنه‌ای: حسین همه‌ی موجودی خود را به میدان آورد و ما هم باید امروز همین کار را بکنیم. چرا؟ زیرا موقع و لحظه‌ی ما از لحاظ حساسیت و عظمت با موقع و لحظه‌ی حسین برابر است. زمان ما زمان حسین است لحظه‌ی حساس تاریخ ما همان لحظه‌ی حساس تاریخ حسین است. این را باید بدانیم.
  • آیت‌الله خامنه‌ای: عمل حسین به ما درس می‌دهد. زمان ما را به ما می‌شناساند. تکلیف ما را هم به ما می‌شناساند. زمان دقیقا همان زمان است. امروز، اسلام میان یک «آری» تاریخی و ماندنی و میان یک «نه» خطرناک و سهمگین قرار دارد. تاریخ نگران این لحظه است. صدها سال بعد، قرن‌ها بعد، انسان‌ها به این لحظه خواهند نگریست و ما امروز رقم‌زن سرنوشت آن‌ها هستیم.